عادت داشت ڪارهای خوبش پنهان بمونه😌 رفته بودیم اردوی مشهد😍 من فقط تونسته بودم هزینه اردو رو فراهم ڪنم،😢 یه روز بچه ها برای خرید سوغاتی 🧣🍡🧢🎒به بازار رفتن علی آقا اومد پیش من و گفت : تو نمی ری بازار؟ گفتم : راستش من فقط تونستم هزینه اردو رو فراهم ڪنم🤷🏻 و پولی💰💵 برای خرید سوغاتی ندارم❌😢 گفت: باشه و رفت🚶🏻 یڪی دو ساعت بعد اومد و گفت 🗣: من می خوام برم بازار خرید، بیا با هم بریم😊 رفتیم بازار، ڪلی سوغاتی خرید و برگشتیم حسینیه فردا صبح هم به طرف تهران حرڪت ڪردیم🚙 وقتی رسیدم خونه🏠، در ساڪمو💼 ڪه باز ڪردم دیدم تمام اون سوغاتی ها توی ساڪ منه 😳و علی اونهارو برای من گرفته بود و حتی به روی منم نیاورده بود. 🌷 💞 ـــــــــــــــــــ🌱🍂ـــــــــــــــــــ 📿 🖤↓🥀 @shahadat_arezoomee مٰا‌ملَـت‌اِمٰام‌ ✌️🇮🇷