خورشید جماران پیری که بی عصا کمر رود را شکست با یک اشاره قدرتِ نمرود را شکست از هشتی حیاط قدیمی بلند شد پس کوچه های ساکت و مسدود را شکست راهی به شاه راه خیابانِ ما کشید این جاده های خاکی و محدود را شکست آویخت روی شانه ی طاغوتها تبر هر بت که در مسیر خدا بود را ، شکست نجوای عارفانه ی شب های خلوتش آوازِ عاشقانه‌ی داوود را شکست خورشید جاودانِ جماران پس از طلوع ابری ترین هوای غم آلود را شکست در هم شکست سلطه ی بیداد قرن را با یک تشر خدایی نمرود را شکست شاعر:هنرمند بسیجی اسماعیل سکاک