‍ ‍ 🌺🍃☘🍂🌸🍀🌾🌿🌷 🍃☘🍂🌸🍀 ☘🍂🌸 🍂 بسم‌ الله الرحمن الرحیم جوان، سر نترس دارد و آرزوهای دور و دراز. چه رسد به آن‌ که رزمی‌کار هم باشد. هم آرزویش بلند است هم همّتش. سهراب می‌خواست استاد بزرگی شود. شبیه میرزایی. قهرمان کانگ‌فو. خیلی هم تلاش می‌کرد. خیلی‌ها هم امیدوار بودند به جاهایی برسد. اما وقتی عاشق شد راهش عوض شد. همه چیزش عوض شد. فکر و هدفش و زندگی کردنش. وقتی عاشق خمینی شد، جوان دیگری شد. جوانی که می‌توانست مثل دیگر شاگردهای میرزایی برود خارج، نرفت. ماند و در زیرزمین‌های مساجد باشگاه راه انداخت. بچه‌ها را جمع کرد توی باشگاه و بعد از باشگاه راهی جبهه کرد. خودش بیش‌تر از بچه‌های باشگاه جبهه می‌رفت. می‌گفت «زدنِ نفس، مهم‌تر از زدن حریفه. نفست رو که بزنی حریفت خودش زمین‌خوردت می‌شه.» جنگ که تمام شد، راهش را ادامه داد. این‌بار هم بچه‌ها را مرد بار می‌آورد نه بزن‌بهادر. جنگ برای ما تمام شده بود اما برای او نه. او که هنوز آثار جنگ در بدنش بود. همین آثار بارها او را به بیمارستان کشاند هر چند خیلی کم توانست پابندش کند. آثاری که بند پایش را از زمین گسستند و او را در شب قدر به آسمان کشاندند. بعد از چهارده روز کما. شهید سهراب (یاسر) عیسی‌پور ولادت: 1341/07/15 شهادت: 1377/10/20 (شب 23 رمضان) عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی 🌷🌺🌹🌸🌷🌺🌹🌸🌷 برگرفته از کتاب شهید سهراب(یاسر) عیسی‌پور یادگاران 28  به قلم: سیداحمد معصومی نژاد           انتشارات روایت فتح 🍂 ☘🍂🌸 🍃☘🍂🌸🍀 🌺🍃☘🍂🌸🍀🌾🌿🌷 @samasouminejad1