من کودکی ام را میخواهم .
همان شور حسینی ؛
با زنجیر کوچکی که پدرم برایم از میان زنجیر پاره ها درست کرده بود .
من کودکی ام را میخواهم ؛ همان کودکی که یکدیگر را هُل میدادیم تا در صف زنجیر زنان جلوتر بیفتیم ؛
من کودکی ام را میخواهم تا برای اسب علی اکبر گریه کنم ؛
برای ذوالجناح که نمیدانستم اصلا کیست؛ انسان است ؟ حیوان است ؟ و اصلا چه کرده؟؟!! ولی برایش گریه میکردم .
من کودکی ام را خیلی بهتر از الان دوست دارم ؛ من حسین کودکی ام را خیلی مظلوم میدیدم و برای همه چیز او گریه میکردم .
حتی وقتی که هیئت تمام میشد تا پاسی از شب بیرون بودیم و خودمان زنجیر میزدیم .
من کودکی ام را میخواهم ؛
کودکی که برای گرفتن نذر عاشورا چندین ساعت در صف می ایستادم .
بعد از گرفتن نذری به جایی دیگر می رفتم ؛ با زرنگ بازی چند تای دیگر میگرفتم ؛
با چه ذوق و شوقی به خانه میبردم و تا چند روز فقط نذری میخوردیم .
دوست دارم باز برای حسین کودکی ام گریه کنم.
اشک بریزم ؛ ضجه بزنم ؛
برای شب آخر که با بچه هایش صحبت
میکرد ؛
برای آن همه لشگر که او را احاطه کرده بودند .
کودکی من خیلی خوب بود همه اش شور بود ؛
فکر میکردم بزرگتر شوم شعور پیدا میکنم باشور در می آمیزد و چیز خوبی از آن بیرون خواهد آمد ؛
ولی هر چه بزرگتر شدم نه اینکه شعور پیدا نکردم بلکه سوالات پی در پی مرا احاطه کردند ؛
حسین کودکی من فکر حکومت نبود ؛ ولی حسین بزرگی ام انگار برای حکومت رفته بود نمی دانم ؟؟!!
برای احیای دین جدش رسول خدا رفته ؟؟
ای کاش آدم بزرگ نشود همان کودک بماند و کودک بمیرد .
کودکی من خیلی خوب بود ؛ برای حسین با دل و جان گریه میکردم ؛
برای رقیه ؛ علی اصغر؛ برای رباب که اصلا نمیدانستم مادر کدام پسر حسین است .
من کودکی خوبی داشتم ؛
همه ما کودکی خوبی داشتیم./.
نوشته های بهزاد باقری
شهید نشیم ،میمیریم
کانال شاهدان ↙️
https://eitaa.com/shahedan403