👇👇👇👇
مادرش داستان های فراوانی ازرویاهای صادقانه باعلی رادردل ذخیره دارد، رویاهایی که هرگوش، شایسته شنیدن آن نیست... .
ازآن شبی که علی رادرباغی زیبا دید، می گفت:«روزی دلم خواست که علی هم بامن بودو ازاین میوه هامی خورد، خیلی دلم گرفت، درخواب علی رادیدم، دستم راگرفت ومرابه باغی خُرّم برد، گویی بهشت رویاهایم رامی دیدم، گفت:مادرجان شماهرچه می خواهی بخور،اینجاهرچه بخواهم برای مافراهم است، ببین الان من سیب می خواهم، گفت:دیدم شاخه هایی پرازسیب های سرخ برای سیدخم شدواوازآن سیب های سرخ وآب دار خورد و شاخه برگشت وبعدانگور و ...» می گفت:« شبی دیگردرخواب دیدم که بامن درخیابان قدم می زند، امادر و دیوارپراست ازعکس های اوکه زیرش نوشته :شهیدسیدعلی دوامی، خیلی نگران بودم که اوعکس هارانبیند، تاسرش رابالامی آورد، بااوصحبت می کردم، سرگرمش می نمودم. یااینکه شبی ، ازمشهدآمده بودم وبرای بعضی ازآقایان واقوام سوغاتی گرفته بودم،درخواب علی رادیدم وبه من گفت:مادرخریدکردی؟ گفتم: بله، چندتاجوراب گرفتم، دست بردورنگ طوسی راانتخاب کردوگفت مال من، تازه یادم آمدشهیدشده، ازخواب بلندشدم،تعبیرراسؤال کردم، گفتند: اگرمیخواهی چیزی بگیری ، برای اوهم بگیرولی بده به دیگری» یاشبی درمشهدبودم، به خوابم آمدوگفت: فلانی، اعصاب مراخوردکرده. بعدبرگشتم(ازمشهد) ، دیدم، همان بندﮤخدامسؤل پروژﮤبازسازی قبورشهداست، کنارقبرعلی راطوری کنده اندکه آب به قبرنفوذکرده است» ومی گفت ازروزهایی که دربیداری هاهم علی بااوست. بااوهم نفس است، می گفت : «می ترسیدم همراه بقیه کاروان درحج، به حرا بروم، گفتم علی ومحمودبرادرم راصدابزنم، ازآنهاخواستم کمکم کنند، بعدبدون هیچ کمکی ازدیگران توانستم هم پای کاروان ، حرا راهم زیارت کنم »
کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷
@shahedbhradnasr