روزهای آخر دیگر سحر و افطار هم نمی‌آمد، درحرم می‌ماند. آن شب که رضایت می‌خواست بیست‌ویکم ماه رمضان و شب احیا بود. من هم دیدم خیلی بی‌تاب است که برود، گفتم به خاطر اینکه این راه را انتخاب کرده‌ای و این راه را دوست داری رضایت می‌دهم بروی. ☘یعنی از سال 95 به سوریه می‌رفت؟ سال 95 به مدت 45 روز رفت و بعد آمد. بعدش تا یک سال دیگر نرفت. در همین یک سالی که این جا بود حال و هوای دیگری داشت. اصلا در حال خودش نبود. اگر چیزی از او می‌پرسیدی جوابت را می‌داد اما گویا حواسش اینجا نبود. فقط فکر رفتن بود و می‌گفت مامان دعا کن من یکبار دیگر بروم. من هم مخالفت می‌کردم. اما وقتی دیدم علاقه دارد و واقعا می‌خواهد به خاطر حضرت زینب(س) و دفاع از حرم ایشان برود حرفی نمی‌زدم. می‌گفت اگر ما نرویم ما هم می‌شویم مثل این کشورها و اگر نرویم ما هم امنیت نداریم، من هم رضایت دادم و گفتم برو، سپردمت به حضرت زینب(س). ☘چه آرزویی را برای علی فرزند شهید و همسرش دارید؟ ان‌شاءا... به سلامتی بزرگ شود و راه پدرش را ادامه دهد و در این راه قدم بگذارد. برای خانمش آرزوی موفقیت می‌کنم و امیدوارم بتواند بچه‌اش را طوری تربیت کند که مثل محسن من در راه امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) قدم بردارد. ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌  کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷 @shahedbhradnasr ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌ ‌‌