🍂 آنشب تاریک شهید جهانشاه چغاخوری جهانی مقدم ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ گاه ناخواسته ذهن به روزهایی می رود و خاطره و نکته ای به یاد می آورد که در آن سال های جوانی، درک و فهمش ضعیف بود و گویی برای سن و سال امروزمان باید به یاد می سپردیم. جهانشاه چغاخوری رانندگی خودرو تدارکات را به عهده داشت. کم حرف بود و نکته سنج، صبور و بی ادعا، آرام و با لبخندی بر لب، گاه نکته ای می گفت که نشان از پختگی اش داشت و حکمت دانی اش. آن‌شب به اتفاق او از پادگان به سمت کرخه می.رفتیم. تک خودرویی بودیم که از سه‌راه دهلران وارد مسیر پادگان کرخه شدیم. روی باند فرود اضطراری که رسیدیم برای چند ثانیه چراغ لنکروز را خاموش کرد. تاریکیِ محیط، وحشتناک بود. با ظلمات مطلقی روبرو شده بودیم که تاریکی را بسرعت می شکافتیم و پیش می رفتیم. هول‌وولا سراسر وجودمان را گرفته بود. انتظار هر اتفاقی در آن ثانیه ها متصور بود. چراغ که روشن شد، نفس راحتی کشیدیم و آرام گرفتیم‌. و او گفت که مرگ در لحظه‌ انسان را فرا می گیرد. نه راه پس داریم و نه‌پیش. باید گذاشت و گذشت... از سختی راه گفت و از کوتاهی عمر، از سختی راه و از دست‌های خالی و... آن شب، ما را در فضایی قرار داد و سخنی گفت و چندی بعد، خودش با شهادت رفت. و امروز چقدر جایشان خالیست تا گاهی با تلنگری راه نشانمان دهند و دست های خالی‌مان را به رخ‌مان بکشند. نقل به مضمون ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌  کانال سردار شهید حسین تختی بهراد نصر 🌷 @shahedbhradnasr ‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌ ‌‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌ ‌‌ ‌‌ ‌‌‌ ‌‌‌ ‌‌ ‌