داستانها و واقعیت های زندگی ارزشمند شهدا نکته : اسم شهید در ابتدا فرهاد بوده ولی بعدها (بعد از دیدار آیت الله بهجت و توصیه به عضویت در سپاه) ایشان به نام عبدالمهدی تغییر نام دادند هنوز به سن تکلیف نرسیده بود که به مسجد عشق ورزید ، گاهی با پدر و گاهی با برادر کوچکترش در نماز جماعت شرکت میکرد؛ اگر یک شب نبود ، نبودنش را به خوبی حس میکردند و سراغش را از پدرش میگرفتند . همان جا کلاس قرآن برپا بود و او زیر سایه لطافت قرآن در مسابقات قرآنی نفر اول می شد و بعد ها نیز به خاطر صدای زیبایش گروه تواشیح مسجد را برعهده اش گذاشتند . او هر جا مقام و رتبه ای کسب می کرد به برادران خودش هم بازگو نمی کرد . مادر به دلیل علاقه بسیار زیاد به فرهاد هرگاه آمدن فرهاد به خانه با تاخیر روبه رو میشد ،دچار نگرانی میگردید و نمیتوانست در خانه منتظر بماند ، این بود که به حیات خانه می آمد و با بی تابی تمام به ذکر صلوات می پرداخت . وقتی فرهاد به خانه میرسید ، مادر پیشانی اش را می بوسید و میگفت : "مادر به قربونت ، چرا دیر کردی؟" •┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈• 🚩 @shahid2abdolmahdi2kazemi 💠اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ💠