دختران ایرانی در اردوگاه عراق... 🌼یک روز اسرای عنبر با اتفاقی در اردوگاه روبرو شدند که هم تعجب و هم غیرت آن‌ها را به درد آورد. از ظهر گذشته بود که خودرویی وارد اردوگاه شد، به همه داخلْ‌ باشْ دادند، کسی حق نگاه کردن از پشت پنجره به بیرون را نداشت ولی هرطور بود این خبر بین بچه‌ها پخش شد. 🍀 از در پشتی آن خودرو، چهار اسیر زن پیاده شدند همه با تعجب نگاه می‌کردیم که این اسرای زن در این‌جا و در دست این نامردان چه می‌کنند؟ چگونه اسیر شده‌اند؟ پاسخ این پرسش‌‌ها، ذهن ما را به خود مشغول کرده بود. 🌼با آمدن این چهار خواهر غم بزرگی بر دلمان نشست، می‌دانستیم که اسارت برای آن‌ها و خانواده‌هایشان چندین برابر از ما سخت‌تر است؛ زیرا آن‌ها دختران جوانی بودند که اسیر دست دشمن شدند. 🍀کسانی که به هیچ قانونی پایبند نبودند، ولی ما که دائماً، مستقیم و غیرمستقیم آن‌ها را زیر نظر داشتیم، با گزارش گرفتن از حال و نیاز آن‌ها، به وسیله نوشته ‌هایی که در مکان‌‌های خاص، دسترسی به آن‌ها را ممکن می‌ساخت، از مقاومت، صلابت و پاکدامنی آن‌ها مطمئن بودیم. 🌼آن‌ها در طبقه بالای آسایشگاه ما اقامت داشتند و ما دائم موظب بودیم که کدام سرباز به آن۹جا رفت و آمد دارد. اگر کمترین سوء‌‌ظنی به یکی از سربازان داشتیم فوراً به مسئول و فرمانده خود اطلاع می‌دادیم تا به فرمانده عراقی برساند. 🍀عراقی‌ها خوب می‌دانستند که ما نسبت به این چهار خواهر بسیار حساس هستیم، سربازانی که مسئول حفاظت از آن‌ها بودند، خوب می‌دانستند که اگر کمترین حرکتی خلاف مرام ما انجام دهند، برای آن‌ها خیلی بد می‌شود! 🌼 سربازان بعثی کاملاً مواظب بودند که به هیچ وجه اسیر دیگری، جز آن‌هایی که خودشان انتخاب کرده ‌اند، با آن‌ها ارتباطی برقرار نکند. 🍀ما برای این‌که از وضعیت آن‌ها مطلع شویم، مکان‌هایی مانند دستشویی و شکاف‌های دیوار را مشخص کرده بودیم و با قرار دادن شیءی یا کاغذی، از احوالشان مطلع می‌شدیم. 🌼 تنها چند نفر از اسرای کم سن و سال را مسئول این کار قرار دادیم. هر وقت عرصه بر ما تنگ می‌شد، حضور آن‌ها در اسارت به ما روحیه می‌داد و ما را آرام می‌کرد. 🍀هرگاه کارد به استخوان می‌رسید، به خود می‌گفتیم: «آیا با وجود چهار دختر در اسارت، ابراز خستگی و ضعف معنی دارد؟» : جانباز و آزاده سرافراز محمدحسین چینی‌ پرداز که از شهر دزفول در جبهه‌های جنگ حضور یافت و در نخستین روز از نوروز سال «۶۱» اسیر شد. 📚 کتاب "شصت و یک" خودنوشت راوى ┅https://eitaa.com/shahidBarzegar65/10290