🌸دلنوشته ای برای برادر شهیدم آقامحمودرضابیضائی🌸 همه شب سجده برآرم که بیایی تو به خوابم و در آن خواب بمیرم که تو آیی و بمانی. 🖊تا دیروز فقط نامت را شنیده بودم . آن هم با جمله ی معروف«از کوثرم گذشتم...😔😔» گویی کسی بارها این جمله را در گوشم زمزمه میکرد که شهدا از همه چیزشان دل بریدند، از خانه و خانواده ، از فرزندشان، تا چادرت خاکی نشود💔😔 حال ، امروز تو مدافع چادر هستی...تو ادامه دهنده ی راه شهدا هستی... آری شهیدم! تا اینکه چند شب پیش خوابت را دیدم😍با آن لبخند زیبایت، مگر میشود آن چشم ها را فراموش کرد...آن چشمانی که گویی هزاران حرف نگفته داشت. فردای همان روز ناخودآگاه عکست را دیدم..من آن نگاه را میشناسم...همانی که در خوابم دیدم ..چند روز است تمام فکر و ذکرم پیش توست..گمان میکنم میخواستی با نگاهت چیزی را به من بفهمانی اما من.....نفهمیدم شهیدم😔 کاش باز هم همان خواب تکرار شود ، کاش باز هم ببینمت اما این بار میخواهم بدانم چه حرفهایی در نگاهت نهفته است..دو بار این خواب من تکرار شد ولی من هنوز هم معنای آن نگاهت را نفهمیدم..نمیدانم میخواستی با نگاهت چه چیز را به من بفهمانی.. دستم را بگیر رفیق شهیدم😢 محمودرضاجان ! جانِ کوثرت ، دستم را بگیر...رهایم نکن که در این دنیا گم میشوم😔نگهی کن به دلم معجزه ها خواهد شد🙏😔 🌼️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج