۲۵۱ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ 3⃣بخش سوم 🔸️محبت شهید به خواهران 💠 خانم طلایی‌ن‍‍ژاد، خراسان رضوی خواب دیدم توی هیئتی در شهر سمنان هستم. یک مراسم برای شهید عباس دانشگر برگزار شده است. من هم چون اهل سمنان نیستم، به‌عنوان مهمان وارد هیئت شدم. یک عکس شهید بالای درب ورودی هیئت نصب شده است. هرکه وارد هئیت می‌شد، به عکس لبخند شهید لحظه‌ای نگاه می‌کرد. من وقتی وارد هیئت شدم، مستقیم به آشپزخانه رفتم و شروع کردم به شستن لیوان‌های چای. در حال شستن بودم که از خوشحالی از خواب بیدار شدم. وقتی بیدار شدم، فکر کردم شاید تعبیرش این باشد که عباس من را هم جزو خادم‌هایش حساب کند. البته چهار یا پنج روز بعد، من در فضای مجازی برای معرفی شهید یک کانال راه‌اندازی کردم و برای اینکه جوانان و نوجوانان بیشتری را با شهید آشنا کنم، مسابقه‌ای با عنوان « طریقۀ آشنایی با شهید » را برنامه‌ریزی کردم، توفیق حاصل شد با اجرای آن طرح صدها نفر با شهید آشنا شوند و کتاب‌های شهید را تهیه کنند. درصورتی‌که قبلاً خیلی‌ها بهم گفته بودند در فضای مجازی یک کانال بزنم، اما من می‌گفتم فکر نمی‌کنم توانایی‌اش را داشته باشم. 📗 ╭─┅🍃🌺🍃•┅─╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@shahiddaneshgar ╰─┅🍃🌸🍃•┅─╯