❣ |
#تصویر_شهید
📜 |
#خاطره
آن روز، حاج علی اکبر به من گفت:
امروز جلسه داریم، حتما بیا. موضوع جلسه را نمیدانستم.
باید به مقر تیپ المهدی(عج) که در سی و پنج کیلومتری اهواز بود میرفتم.
وارد مقر شده و خود را به واحد طرح و عملیات تیپ رساندم.
بعضی از دوستان هم دعوت شده بودند. عبدالرحمن هم حضور داشت.
بحثِ تشکیل یک گردان رزمی بود که باید فرماندهاش از این جمع انتخاب میشد. این را حاج علی اکبر گفت.
هر کسی سرش را پایین انداخته بود تا مبادا نامش برده شود.
🔹️سرانجام مرا به عنوان فرمانده گردان معرفی کردند. من سرم را بالا نیاوردم. از ناراحتی دلم نمیخواست با کسی حرف بزنم چرا که احساس میکردم که هر یک از حاضرین این توانایی را دارند که فرمانده گردان باشند و از طرفی فرمانده کسی مثل عبدالرحمن شدن که چند سال در جنگ بود کاری سخت و دشوار بود.
🔹️عبدالرحمن به عنوان معاون گردان انتخاب شد. این انتخاب کار را برایم سختتر میکرد چرا که از او خجالت میکشیدم.
در این افکار بودم که عبدالرحمن آهسته در گوشم گفت:
تا آخر نوکرتم ...
🔹️عبدالرحمن با این جمله چنان آرامشی به من داد که مانندش را حس نکرده بودم.
شادی روح همه شهدا بخصوص شهید عبدالرحمن رحمانیان صلوات🌷
.
.
.
#شهید_عبدالرحمن_رحمانیان
#جوانی_که_حاجت_میدهد
#تواضع #فرمانبردار #مطیع #گردان_ابوذر #تیپ_المهدی
#شهید_عبدالرحمن_رحمانیان👇
https://eitaa.com/shahid_abdorrahman