بسم الله
روایت دیدار - قسمت اول
.
چند قدمی بیشتر از ساختمون دور نشده بودم که با گفتن "وای" برگشتم به سمت خونه. ماسکم رو فراموش کرده بودم پله ها رو با سرعت بالا رفتم و از اینکه خونه امون طبقه اول ساختمون بود خدا رو شکر کردم. همونجور که گوشه ماسک رو مرتب میکردم در خونه رو مجدد بستم و به سمت ایستگاه اتوبوس سریع قدم برداشتم. اتوبوس صادقیه که از دور پیداش شد، از ایستگاه فاصله گرفتم. جایی برای نشستن نبود، به میله تکیه گاه یکی از صندلی ها تکیه زدم و برنامه تفسیر نور رو باز کردم. آیه شش حجرات:
«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اگر فاسقى براى شما خبرى مهم آورد تحقيق كنيد، مبادا (از روى زودباورى و شتاب زدگى تصميم بگيريد و) ناآگاهانه به گروهى آسيب رسانيد، سپس از كرده ى خود پشيمان شويد.»
- چقدر ما به حرفت گوش میدیم خدا، بنده های حرف گوش کن کی بودیم ما؟!!
صندلی کنار پنجره ردیف اول نزدیک در که خالی شد، نشستم. با خوندن هر آیه و نکته و پیامش یه دور ایستگاه های باقیمونده تا ایستگاه صادقیه شرقی رو چک میکردم.
تو ایستگاه صادقیه شرقی خدا خدا میکردم اتوبوس کوهسار زودتر برسه و گذر زمان هر لحظه اضطرابم رو بیشتر میکرد.
تو اتوبوس خودمو مشغول خوندن قرآن کرده بودم اما هر ایستگاه تو دلم به راننده التماس میکردم اتوبوس رو حرکت بده.
از سرما و شدت اضطراب بابت دیر رسیدن پاهام یخ کرده بود. کارت زدم و هزینه رو پرداخت و بدو به سمت میدون قدم تند کردم.
ساعت رو نگاه کردم:
یا خدا!! باید الان میرسیدم!!!!
گوشی رو محکم گرفته بودم که اگر بهم زنگ زدن سریع جواب بدم. سرمای هوا اجازه نمیداد ماسکمو بدم پایین، از طرفی دویدن با ماسک اونم تو سر بالایی عذاب آور بود.
- آقا آرمان، خدایی تو این مسیر رو طی میکردی فقط برا درس خوندن؟؟؟ من بودم صد سال ترک تحصیل کرده بودم!!!
به کوچه که رسیدم پلاک ها رو با نگاه بررسی میکردم و تند تند قدم برمیداشتم. جمع خانوم های چادری رو که از دور دیدم، کیفمو با یه دست نگه داشتم و دویدم.
با هن هن رسیدم و گفتم:
من واقعا معذرت میخوام، اصلا دوست ندارم دیر برسم. جدا شرمنده.
مسئولمون خیلی آروم با یه لبخند گفت:
نگران نباشین دیر نشده.
ماسکو کشیدم پایین و با چندتا نفس عمیق اکسیژن هوای سرد آذر ماه رو روونه دستگاه تنفسیم کردم.
ضربان قلبم که آروم گرفت ماسک رو برگردوندم روی صورتم.
مسئولمون زنگ رو فشار داد. پامو که رو پله های ساختمون گذاشتم زیرلبی گفتم:
آقا آرمان، خودمونیم
بالاشهرنشین بودیا!!
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy