صدای آوینی هنوز در گوشم می‌پیچد... صدای انقلاب... صدای جبهه. صدای رفیقی که سرش بر زانو گرفته شده! صدای تیرها... صدای بی‌سیم‌چی‌ها وقتی که همان لحظه به شهادت می‌رسیدند... صدای «مهدی، مهدی، حمید»... صدای باکری در گوشم می‌پیچد... صدای فرزند شهیدی که سال‌هاست با عکس پدرش زندگی می‌کند و سهمش از پدر، همین قاب عکس روی دیوار است... صدای مادری که شبانگاه باید دخترش را دلداری دهد از نبود بابا... صدای کسی که جگرگوشه‌اش را فدای اسلام کرده و دنیا حتی تکه‌ای استخوان به او برنگردانده... صدای اروند، صدای کمیل، صدای مجنون... صدای افتادن پلاک‌ها درون آب را از سوی اروند می‌شنوم... صدای تشنگی را از کمیل... صدای دلداگان حسین را از مجنون... صدای نعل اسبان را از کربلا می‌شنوم... گوش بده! توهم می‌شنوی! درست در روز دهم محرم بود که پیکرهاشان گسسته شد و سر اعتقاد خود ماندند. کربلا هنوز تمام نشده! من صدای غربت را از اکباتان می‌شنوم... از زبان خیابان! از زبان خون! از زبان انگشتر... من صدای دلتنگی را؛ از زبان خاطرات ۲۱ ساله مادر آرمان می‌شنوم! ✍🏻 ♥️ ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy