تازه از تهران به سمنان رسیده بودم . روز اربعین شهادت عباس بود . مداحی مراسم به عهدۀ من بود . وارد مسجد که شدم دیدم بچهها مشغول درست کردن جایگاه هستند . گنبد و گلدسته های حرم حضرت زینب (س ) و ماکتی از عباس دانشگر در سنگری در حال دفاع از حریم حرم.
جایگاه بسیار زیبا شده بود و بچه ها هنوز سخت مشغول کار بودند.من,هم خسته بودم و هم تشنه ؛ اما نمیخواستم با طلب آب مزاحم بچه ها بشوم .گوشه ای از مسجد دراز کشیدم و از خستگی خوابم برد .در خواب عباس را دیدم که لیوانی پر از آب به دست من داد و گفت:«باید تا آخر لیوان بخوری. »
در حال نوشیدن آب بودم که از خواب بیدار شدم .
( آقای معاذاللهی ،مداح و همکار شهید )