رمان عشق گمنام پارت ۵۶ با صدای آرمان که میگوید : آوا پاشو علی اومده . بیدار میشوم . لباس مناسبی میپوشم به پایین میروم . علی آقا روی مبل نشسته در حال ور رفتن با موبایلش است . سلام میکنم .نگاهی نمیکند فقط بلند میشود سلام میکند . هنوز کمی خواب آلود هستم روبه آرمان که جلوی آینه وایساد میگویم : چرا از خواب بیدارم کردی؟ آرمان میخندد میگوید : خب امروز قرار بود بریم محضر که بین شما دو تا صیغه محرمیت خونده بشه . تازه یادم می آید سریع بدون هیچ حرفی به سمت اتاقم میروم لباس های بیرونی ام را میپوشم که مامان از پایین میگوید : آوا آماده ای بریم ؟ چادرم را سرم میکنم از اتاق بیرون میروم .ومیگویم : آره حاضرم . از پله ها پایین می آیم رو به آرمان میکنم میگویم : ویدا کوشش؟ آرمان : بیرون رفت داخل ماشین . مامان: آوا صبحونه نخورین اول میریم آزمایشگاه ازمایش بدین اگه جوابش خوب بود میریم محضر . میترسم میگویم : آزما....یش مامان نگاهی بهم میاندازد میگوید: نگو میترسی . جلوی علی اقا خجالت میکشم که بگویم: آره . روبه مامان میگویم: نه کی گفته میترسم . آرمان میخندد میگوید : مععععععلومه که نمیترسی . واقعا میترسم . علی اقا چه تا الان ساکت بود گفت: بریم که دیر میشه من برای ساعت ۸ نوبت گرفتم . خاله فیروزه ،ویدا داخل یک ماشین منو مامان آرمان هم داخل یک ماشین . باباوعمو بخاطر ساعت کاریشون نتونستن بیان استرس داشتم ،استرس اینکه جواب آزمایش بد باشه . بالاخره بعد از نیم ساعت به آزمایشگاه رسیدیم . منو علی اقا وارد ازمایشگاه شدیم ،بقیه هم همون بیرون ماندن . علی اقا روبه من گفت : آوا خانم نگران هیچی نباشید ان شا الله که همچی خوب پیش بره . سری تکان دادم به محض اینکه وارد شدیم اسممان را خوندن علی اقا اول رفت . بعد از اینکه آزمایش داد به من گفت : آوا خانم برین داخل . یه نفس عمیقی کشیدم وارد اتاق شدم .روی صندلی نشستم .اونی که خون میگرفت گفت : آستین رو بزن بالا . همین کارو انجام دادم . چشمامو بستم اونم سرنگ رو کرد تو دستم . بالاخره تموم شد‌.آمدم بیرون علی آقا هم ااز روی صندلی بلند شد گففت: یکی دوساعت دیگه جوااب میاد میریم کنار بقیه تا جواب بیاد . ادامه دارد .....🥀 نویسنده: فاطمه زینب دهقان 🌼 کپی فقط با نام نویسنده مجاز است🥀