#Part_172
هر لحظه صداش بالا و بالاتر میرفت...
- اره تو هنوزم اسرا رو میخوای، و منم بازیچهی تو بودم، مهریه من رو بده بعد که رفتم اونور طلاق غیابی میگیرم من و بخیر تو هم به سلامت برو پیش اسرا جونت!
که همون لحظه دوباره در باز شد و عمو اومد بیرون و گفت:
- چه خبره صداتون کل کوچه رو پر کرده؟ ما تو این محل آبرو داریما ثمین خانوم.
و بعد به داخل خونه اشاره کرد و گفت:
- بیاین داخل و مشکلاتتون رو حل کنید.
که ثمین با عشوهی خرکي گفت:
- نه آقاجون من میرم خونه یک سری هم به مامان بزنم!
که قبل اینکه حرفش تموم بشه محمد از لباسش گرفت و اون رو انداخت تو حیاط و در رو بست.
هنوز توی شوک حرف هاشون بودم و قلبم ضربان نامنظمی گرفته بود
ـ ـ ـ ـــــ❀ـــــ ـ ـ ـ
.🦋『
@Shahid_dehghann 』🦋.