هر قدم یک پنجره از شوق واکردی به سویم می توانم از همین جا عطر صحنت را ببویم قطره ام اما سرِ دریا شدن دارم دوباره می روم خود را در اقیانوس نور تو بشویم حُرّم و دارم به سمت شاه برمی گردم ای کاش گرچه دستم خالی است اما نریزد آبرویم لطف تو حتی مجال شرم را از من گرفته مرحمت کردی نیاوردی بدی ها را به رویم 🏴🏴🏴🏴