معرفی کتاب شاعر دشت و هور 🌱 بریده ای از کتاب: سال ۶۲ در عملیات خیبر فکش تیر خورده بود و دهانش کامل باز نمی‌شد. گوش‌هایش هم دیگر کامل نمی‌شنید. دکتر گفته بود باید یک بار دیگر عمل کند تا بتواند دوباره به جبهه برگردد. ولی اصغر نمی‌خواست عمل کند. می‌گفت: ولش کن، من این‌جا بمونم دیوونه می‌شم. بهش گفتم: این‌جوری هم که اذیت می‌شی. گفت:من بادمجون بمم، هیچیم نمی‌شه. تا زمان شهادت، دهانش همان‌قدر کم باز می‌شد. گاهی بهش می‌گفتم: اصغر آینده رو می‌خوای چکار کنی؟ اشک توی چشمش جمع می‌شد. میگفت: من نمی‌تونم این‌جا زندگی کنم. میگفتم: اصغر از ما هم سیر شدی؟ میگفت: نه بابا، الان به امید دیدن شماها اومدم، ولی مال این‌جا نیستم. همه چی، اون‌طرفه خسرو. خیلی‌ها کنار من شهید شدند. همهٔ نگرانیم اینه که اگه جنگ تموم بشه چه خاکی تو سرم کنم. 🕊🌱 🕊🌱 رفاقت تا شهادت ┄┅─✵🕊✵─┅┄ https://eitaa.com/joinchat/3741843547C517158791b