✨🌷✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷
🌷
بسمربالحسین'؏✨
- 『ملجاء'🌿』
(
فَفَروا اِلےَ الحُسین'؏❤️!)
"ادامهقسمتبیستوسوم - یاحسینگفتنبلدم! 📜"
حالا روی دستای زمین بودم.
زمینی که سختیِ آغوشش، برای شکستنِ بند بند تنم کافی بود...
زمینی که خاکاش تو مشتایِ از درد بسته شدهی من بود...
زمینی که حالا، سفره ی خونِ ریخته شدهی من بود!
غرق شده تو دریای درد، بین خونی که تموم لباس و اطرافم رو سرخ کرده بود دست و پا میزدم اما هنوز، دیدار تمنا میکردم.
ناله میزدم اما ناله هام اسمِ آقام بود!
دلم، التماسِ نفس های بریده بریده و صدای بی جونم رو میکرد که تا هنوز به هوش یا... زندهم؛ آقامو صدا بزنم!
سخت بود... حتی حرف زدن هم درد داشت اما دردِ زخمایی که به تنم افتاده بود، پیشِ درد ندیدن آقام، وقتی تازه شناخته بودمشون، حکم نوازش داشت ! (:
به خودم میپیچدم اما نگاهم پیِ آقام بود...
به هر طرف که از درد چنگ مینداختم، چشمم دنبال آقام بود...
اما همه جا تار بود...
هیچ جا رو واضح نمیدیدم!
مقصر، دردی بود که از پیشونیم تا عمق چشمامو گرفته بود.
اون بود که نمیذاشت این لحظات آخر، درست دنبال آقام بگردم!
وقتی میرچخیدم و به چشم میدیدم که چطور خون ازم میره، وقتی میدیدم نفسام به شماره افتاده و چشمام مدام بسته میشه، امیدم برای زنده موندن، کم و کمتر میشد...
حالِ من، حالِ رفتن بود!
وقتی برای لحظه ای نفسم گرفت، بین مرگ و زندگی خاطرات اون روزی که تو راه هیئت، سعید مداحی گذاشت و از خودم پرسیدم: یعنی سالِ دیگه این موقع، کجام؟! چی صدام میزنن؟! مرحوم؟! جوون ناکام؟! یا... شهید!
برام مرور شد ...
یعنی... حالا که تازه عشقِ شهادت تو دلم جوونه زده، قراره بمیمرم؟ (:
بینِ یا مهدی گفتن های بی جونم و التماسِ فقط یکبار دیگه دیدنِ اون رویِ ماه؛ کسی از ماشینی که من رو رو دستای زمین انداخت، پیاده شد و صدای خندیدنش، گوشم رو به درد آورد.
بالای سرم ایستاد.
نگاهم بهش بود اما چهرهش تارِ تار بود!
پلکامو محکم روی هم گذاشتم و سر چرخوندم.
گفت: هی علی اکبر! یادته گفتم جبران میکنم؟
نمیتونستم ببینمش اما از روی صداش، شناختمش!
این صدا، صدای معین بود!
وقتی دید جوابی نمیدم لگدی به پهلوم زد و صدای نالهم رو بلند کرد.
من درد میکشیدم و اون لذت میبرد و میخندید!
حالا بهتر از قبل روضه هایی که میخوندم رو میفهمیدم!
گفت: خیلی خوشحالم علی! خیلی! وقتی میبینم به این روز افتادی، وقتی میبینم به همین راحتی کفِ زمین پهنت کردم جیگرم حال میاد!
جوابی ندادم.
یعنی درد پهلوم، اجازه ی کاری جز ناله زدن بهم نمیداد!
معین، سکوتم رو دوست نداشت. اینبار رو زانو خم شد و یقهم رو تو مشتش گرفت: چیه؟ چرا لال شدی؟ تو دانشگاه که زبونت دراز بود!
فشار مشتش روی شکستگی های سینهم، عذابم میداد اما نمیخواستم ناله کنم. نمیخواستم بذارم به دردم بخنده!
چشمامو از درد بستم و برای اینکه مبادا صدام در بیاد، لبم رو به دندون گرفتم و وقتی معین دستش رو برداشت، طعم تلخ خون رو تو دهنم حس میکردم ...
تموم توانم رو جمع کردم و فقط پرسیدم: چرا؟
خندید و گفت: چرا این کارا رو میکنم؟
از جا بلند شد و ادامه داد: مقصر خودتی عزیزم! خودت پاتو به اینجور جاها باز کردی! اگه نمردی، که بعیده، یادت باشه ...
به طرف حسینیه اشاره کرد و گفت: این دم و دستگاه بود که تو رو به این روز انداخت! پایی که تو رو به اینجا آورد!
لگدی به پام زد و گفت: البته... بعید میدونم دیگه بتونی با این پا راه بری!
بیشتر از این نمیتونستم درد رو تحمل کنم و ساکت بمونم.
همینکه خواستم ناله کنم، بلندگو های حسینیه روشن شد و صدای یا حسین تو کوچه ها پیچید و من... اینبار از درد و درموندگی داد زدم: یا حسین!
وقتی لبم به گفتن یا حسین باز شد، فیلم خاطره ی روزی که با سعید بهشت زهرا بودیم از جلوی چشمام گذشت و صدای سعید تو گوشم پیچید وقتی که میگفت:
اما اونجا، هر چی هم بدویی، به هیچکس نمیرسی! تنهایی! مگه بلد باشی بگی یا حسین (ع)!
کاش سعید الان کنارم بود...
بهش میگفتم درسته شهید نشدم و دارم میمیرم ولی ...
یا حسین گفتن بلدم! (:
معین عصبی تر از قبل گفت: تو دیوونه ای علی اکبر! آخه کدوم احمقی برای کسی که بیشتر از هزار سال پیش مرده گریه میکنه! آخه بدبخت! زنده ی اونا هم بدردت نمیخورد چه برسه به...
با تموم توانم صدامو بلند کردم: ببند دهنتو!
-باشه! باشه من دهنمو میبندم! اما تو بخاطر همون آدما میمیری بدبخت! میمیری!
قدم هاشو ازم دور کرد و صدای کشیده شدن لاستیکِ ماشینش روی آسفالت، خبر از رفتنش میداد.
💬
- اینعاشقانہ، ادامہدارد...🕊
هدیہ بہ آقای جوانان حضرتعلےاکبر'ع💕
بہقلم: نوڪرالحسن (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨
#کپےممنوع❌
#نشرباقیدنامنویسندهومنبع_بلامانع🖇
✨قرارگاهشھیدغلامے
https://eitaa.com/shahid_gholami_73
🌷
✨🌷
🌷✨🌷
✨🌷✨🌷