🖤✨🖤 ✨🖤 🖤 بسم‌رب‌الحسین '✨ - 『ملجاء'🌿』 عاشقانہ‌ای بہ رسم محرم '💔 "ادامه‌قسمت‌سیزدهم - عاشق ڪیست؟ 📜" دلم پیِ ادامه روایت عشق بود و برای همین، به مختصر ترین حالت ممکن با سعید احوال پرسی کردم و وقتی نشستم، سریع کتاب رو باز کردم: «دوم رمضان سال شصتم هجری» در دوم رمضان، دو قاصد، شتابان از کوفه به سوی مکه به راه افتادند. هشت روز سفر بی وقفه و سخت برای حمایت از حسین بن علی (ع)! «دهم رمضان سال شصتم هجری» دو قاصد مردم کوفه در دهم رمضان به مکه رسیدند. هنگامی که آن دو قاصد، به خانه حسین بن علی (ع) رسیدند، نامه‌های مردم کوفه را به پسر علی (ع) دادند. دو قاصد از امام خواستار پاسخ شدند، ولی حسین (ع) پاسخی به نامه‌ها ندادند و از آنان خواستند به کوفه برگردند. نامه‌ها و دعوت نامه‌ها روز به روز زیاد تر شد. سرانجام مردم کوفه برای گرفتن پاسخ نامه‌ها، تصمیم گرفتند نمایندگان خود را به سوی مکه بفرستند. کاروانی با یکصد و پنجاه نفر آماده شد تا به سوی مکه برود. با ورود کاروان به مکه، شهر شلوغ شد. نمایندگان کوفه در خانه حسین (ع) جمع شدند و ساعت ها از رشادت های حضرت علی (ع) گفتند. آنان چند روز در مکه ماندند و امام را ملاقات کردند. حسین (ع) پس از چند روز به آنان فرمودند: «بهتر است شما بروید و سلام مرا به مردم کوفه برسانید. پاسخ شما را خواهم داد.» رفت و آمد قاصدها، پیک ها و نامه های مردم و نمایندگان و بزرگان کوفه به جایی رسید که امام تصمیم گرفتند پاسخی برای آنان بنویسند. دوازده هزار نامه نمی‌توانست بی پاسخ بماند. بنابراین پاسخی از امام به سوی مردم کوفه روانه شد. ایشان در آن نامه نوشتند: «... همه شما از من می‌خواهید به سوی شما بیایم، چون امامی ندارید! امام شما در راه رسول خداست، و حق و عدالت را در جامعه حاکم می‌کند. حکومت من به مانند حکومت پدرم، امیرالمومنین (ع)، است. ... بنابراین، مسلم بن عقیل را به سوی کوفه می‌فرستم تا از درستی قول و عهد شما آگاه شوم. وقتی نامه را دریافت کردید او را یاری کنید.» حسین بن علی (ع)، مسلم بن عقیل را به سوی کوفه فرستادند. مسلم بن عقیل به کوفه رسید، مردم گروه گروه با مسلم بیعت کردند. بیش از هجده هزار نفر نزد مسلم آمدند و از او خواستند تا حسین بن علی (ع) به کوفه بیاید. مسلم بن عقیل نامه‌ای به سوی مکه روانه کرد و از امام خواست به کوفه بیاید. او در نامه نوشت: « ... ای پسر علی، مردم کوفه برای آمدن شما لحظه شماری می‌کنند...» رفت و آمد شیعیان به نزد مسلم، ادامه داشت تا این که محل اقامتش لو رفت و خبر به نعمان بن بشیر رسید. او والی کوفه از جانب معاویه بود و یزید هم او را ابقا کرده بود. تو حال خودم بودم که صدایی حواسم رو از کتاب پرت کرد. خوب که دقت کردم، فهمیدم سعید ضبط رو روشن کرده و این مداحه که صداش اینطور به دل میشینه: - اگه سرده اگه تاریکه دنیا، نمیترسیم آخه مهتاب داریم! خداروشکر بی صاحب نموندیم! خداروشکر ارباب داریم! درسته نوکرِ خوبی نبودیم ولی خوب جایی نوکر بودیم ای دل... حال قشنگ و تازه‌ای با هر تپش قلبم تو وجودم می‌پیچید. کتاب رو بستم و سرمو به پشتیِ صندلی تکیه دادم. گوش جان میطلبید، نوای عاشقی! - صدامون میزده ارباب، هر روز! یه روزایی ولی کر بودیم ای دل... لبخند تلخی روی لبم نشست، بی صدا زمزمه کردم: هعی امان از دل... یه عمری کر بودی ای دل! - یه ساله از سرِ دلتنگی و درد، شبامون توی بزمِ روضه سر شد! خداروشکر امسالم نمردیم، محرم شد، چشامون باز تر شد! - بهار عاشقی‌مونه محرم! بهار اشک و فصل روضه خونی! با این سینه زدن دل پاک میشه! بهاره! موقع خونه تکونی... 💬- این‌عاشقانہ‌، ادامہ‌دارد...🕊 هدیہ بہ آقای جوانان حضرت علے اکبر 'ع'💕 بہ‌قلم: نوڪرالحسین (مرضیہ_قاف) ✋🏻✨ 🖇 ✨قرارگاه‌شھیدغلامے https://eitaa.com/shahid_gholami_73 🖤 ✨🖤 🖤✨🖤