💞🌱💞🌱💞
🌱💍
💞
#زندگی_کوتاه_اما_شیرینِ_ته_تغاری (۲۶)
😓ترس از اینکه چطور باید با
#دستِ_خالی یک عمر کنار محمد زندگی کنم به جانم افتاده بود. نمی دانستم من آدمی هستم که بتوانم با شرایط مالی کنار بیایم یا نه، یادم نمی آمد من چیزی خواسته باشم و پدر و مادرم آن را برایم تهیه نکرده باشند.
✨شاید کمی دیر یا زود، اما به هرچه دلم می خواست می رسیدم. پدرم خانه ای خودش داشت و حقوق
#بازنشستگی. مرفه نبودیم اما چیزی برای مادرم و من کم نمی گذاشت.
🍒دختر آخر خانواده بودم و
#عزیزدردانه. زیاده خواه نبودم، اما چیزی نبود که بخواهم و نداشته باشم؛ لپ تاپ، دوربین عکاسی و...حتی وقتی دلم یخواست سِت اتاقم را فرفوژه کنم که آن روزها مد شده بود، پدرم نه نیاورد.
توی خانه ی ما رفت و آمد زیاد بود. خواهرها و برادرهایم
#ازدواج کرده بودند و هفته ای یکی، دوبار به ما سر می زدند. همیشه بریز و بپاش داشتیم. هنوز هم نمی دانم حقوق پدرم چطور کفاف آن همه مهمانی را می داد.
❤️پدرم همیشه می گفت : هر مهمونی با خودش روزیشو میاره. ما چه کاره ایم؟
💰من دنبال مادیات نبودم، اما وضع مالی محمد از حداقلی که انتظارش را داشتم هم، کمتر بود...
ادامه دارد...
🦋روایت همسر
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
📖برشی از کتاب بی تو پریشانم
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💞🌱💍💞🌱💍💞🌱💍💞🌱