💠
#جان_شیعه_اهل_سنت|
#فصل_چهارم
#قسمت_بیست_و_پنجم
عصر
#جمعه 26 اردیبهشت ماه سال 93 از راه رسیده و دیگر
#آماده رفتن از این خانه شده بودیم که به لطف خدا بعد از یک
#هفته پرسه زدنهای مجید در خیابانهای بندر، توانسته بودیم خانه کوچکی با همین مقدار
#پول پیش پیدا کنیم.
هر چند در همین دو ماه، باز هم
#هزینه اجاره خانه افزایش یافته و مجبور شده بودیم اندک پس انداز این یکی دو ماه را هم روی پول پیش گذاشته تا مبلغ در خواستی
#صاحبخانه تأمین شود.
حالا همه سرمایه زندگیمان، باقی مانده
#حقوق ماه گذشته بود و تا چند روز دیگر که حقوق این ماه به
#حساب مجید ریخته میشد، باید با همین مقدار اندک زندگیمان را
#سپری میکردیم. با این همه خوشحال بودم که هم خانه مناسبی نصیبمان شده بود، هم یک
#هفته مانده به
#مراسم، این خانه را تخلیه میکردیم تا حبیبه خانم و دخترش فرصت کافی برای چیدن
#جهیزیه داشته باشند.
عبدالله وقتی فهمید میخواهیم خانه را تخلیه کنیم، چقدر با من و
#مجید جر و بحث کرد و چند بار وضعیت خطرناک من و کودکم را به رخم کشید، بلکه منصرفمان کند، ولی ما با خدا
#معامله کرده بودیم تا گره ای از کار بنده اش باز کنیم و
#یقین داشتیم به پاداش این خیرخواهی، روزی سرانگشت
#تدبیر خدا گره بزرگتری از کار
#زندگیمان خواهد گشود.
چیزی به ساعت
#شش بعدازظهر نمانده بود که مجید مهیای رفتن به آژانس املاک شد تا به امید
#خدا، قرارداد اجاره خانه را بنویسد. صاحبخانه جدیدمان
#پیرزن بد قلقی بود که پول پیش را در هنگام امضای قرارداد
#طلب کرده و بایستی
#مجید تمام مبلغ پول پیش را همین امروز در آژانس املاک تحویلش میداد تا
#کلید خانه را بدهد.
دیشب حاج صالح پول پیش این خانه را به همراه یک جعبه
#شیرینی به درِ خانه آورده و چقدر از
#مجید تشکر کرده بود که بی آنکه جریمه ای بگیرد، قرارداد را
#فسخ کرده و خانه را بی دردسر تخلیه میکند، هرچند مجید هنوز نگران وضعیت من بود و تنها به این شرط به
#تخلیه خانه رضایت داده بود که دست به چیزی نزنم و من همچنان دلواپس اسباب زندگی ام بودم که در این جابجایی صدمه ای نخورند.
#مجید گوشه اتاق روی دو زانو نشسته و دسته تراولها را داخل کیف
#پولش جا میداد که با دل نگرانی سؤال کردم: "میخوای پول رو همینجوری ببری؟ ای کاش میریختی تو
#حسابت، برای صاحبخونه کارت به کارت میکردی."
همانطور که سرش پایین بود، لبخندی زد و پاسخ داد: "به خانمه گفتم
#شماره حساب بده، پول رو بریزم به حسابت،
#عصبانی شد! گفت من حساب ندارم، اگه خونه رو میخوای پول رو با خودت بیار بنگاه!"
#ادامه_دارد
✍️نویسنده:
#فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊