📖 ايستاده بودم و مات و مبهوت به کتاب اعمالم نگاه ميکردم. انگار هيچ اراده اي از خودم نداشتم. هيچ کار و عملم قابل دفاع نبود. فقط نگاه ميکردم. يکي آمد و دو سال نمازهاي من را برد! ديگري آمد و قسمتي از کارهاي خير مرا برداشت... بعدي... بلاتشبيه شبيه يک گوسفند که هيچ اراده اي ندارد و فقط نگاه ميکند، من هم فقط نگاه ميکردم. چون هيچ گونه دفاعي در مقابل ديگران نميشد کرد. در دنيا، انسان هرچند مقصر باشد، اما در دادگاه از خود دفاع ميکند و با گرفتن وکيل و... خود را تاحدودي از اتهامات تبرئه ميکند. اما اينجا... مگر ميشود چيزي گفت؟! فقط نگاه ميکردم. حتي آنچه در فکر انسان بوده براي همه نمايان است، چه رسد به اعمال انسان. براي همين هيچ کس نميتواند بي دليل از خود دفاع کند. در کتاب اعمال خودم چقدر گناهاني را ديدم که مصداق اين ضرب المثل بود: آش نخورده و دهن سوخته. شخصي در مقابل من غيبت کرده يا تهمت زده و من هم در گناه او شريک شده بودم. چقدر گناهاني را ديدم که هيچ لذتي برايم نداشت و فقط سرافکندگي برايم ايجاد کرد. خيلي سخت بود. خيلي. حساب و کتاب خدا به دقت ادامه داشت. اما زماني که بررسي اعمال من انجام ميشد و نقايص کارهايم را ميديدم، گرماي شديدي از سمت چپ به سوي من مي آمد! حرارتي که نزديک بود تمام بدنم را بسوزاند. اما...اين حرارت تمام بدنم را ميسوزاند، طوري که قابل تحمل نبود. ادامه دارد.... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊