برای اینکه تفهیم اتهام کند یکی از سربازان عراقی را که ملبس به فرم سپاه پاسداران بود نشان داد و گفت:
- هذا حرس الخمینی( این پاسدار است)
و اشاره کرد به گودالی که کمی دورتر بود، حدوداً ۱۵۰ نفر از برادران را که تعدادی از آنها لباس نظامی به تن داشتند و تعدادی ملبس به لباس شخصی بودند و بعضی روپوش به تن داشتند، به ما نشان داد و گفت:
- کلهم حرس خمینی (همهشان پاسدار خمینی هستند)
به برادرها نگاه کردم. آنها بیتوجه به نگهبان های مسلح بالای سرشان، با چشمانی مضطرب به سمت ما برگشته و خیره شده بودند.
احساس کردم همه ی برادران در حالت خیز و آماده ی حمله اند. بنت الخمینی، بنت الخمینی گویان ما را به سمت گودالی که برادران در آن بودند هدایت کردند. با دیدن آنها دچار احساس دوگانه ای شده بودیم. هم حضورشان برای ما قوت قلب بود و هم از دیدن غیرت به زنجیر⛓ کشیده شده ی آنها و خنده ی مستانه ی عراقیها شرمنده بودیم. یاد روزهایی افتادم که میخواستم خدا امتحانم کند. باورم نمیشد که امتحان من اسارت باشد.
برادرهایم را میدیدم که دست بسته و اسیرند. نمی خواستم جلوی دشمن ضعف نشان دهم. عنوان بنت الخمینی و ژنرال به من جسارت جرأت بیشتری میداد اما از سرنوشت مبهمی که پیش رویم بود می ترسیدم. نمیتوانستم فکر کنم چه اتفاقی ممکن است برای ما بیفتد. دلم روضه ی امام حسین علیه السلام می خواست. دوست داشتم یکی بنشیند و برایم روضه ی عصر عاشورا بخواند. خودم را سپردم به حضرت زینب .... وقتی ما را داخل گودال انداختند، برادرها جا باز کردند. روی دست و پای همدیگر نشستند تا ما دو تا راحت بنشینیم و معذب نباشیم. سربازهای عراقی که این صحنه را دیدند، به آنها تشر زدند که چرا جا باز می کنید و روی دست و پای هم نشسته اید و با اسلحه هایشان برادرها را از هم دور می کردند. نگاه های چندش آور و کش دار شان از روی ما برداشته نمیشد. یکباره یکی از برادرها که لباس شخصی و هیکل بلند و درشتی داشت با سر تراشیده و سبیل های پرپشت، بلند شد و با لهجه ی غلیظ آبادانی جواد را صدا کرد و گفت: هرچی گفتم راست و حسینی براشون ترجمه کن تا شیرفهم بشن !
رو به سربازهای بعثی کرد و گفت: به من میگن اسمال یخی، بچه ی آخر خطم، نگاه به سرم کن ببین چقدر خط خطیه، هر خطش برای دفاع از ناموسمونه. ما به سر ناموسمون قسم میخوریم، فهمیدی؟ جوانمرد مردن و با غیرت و شرف مردن برای ما افتخاره.
دست به سبیلش برد و یک نخ از آن را کند و گفت: ما به سیبیلمون قسم میخوریم. چشمی که ندونه به ناموس مردم چطوری نگاه کنه مستحق کور شدنت. وقتی شما زنها را به اسارت می گیرید یعنی از غیرت و شرف و مردانگی شما چیزی باقی نمونده که بتونه معنی ناموس رو بفهمه و غیرت رو معنی کنه. شرف پیش شما به پشیزی نمی ارزه. این چه مسلمانیه، آی مسلمان ها....
سرباز ها او را می دیدند که چگونه رگ گردنش برآمده و خون جلوی چشمش را گرفته است. از جواد پرسیدند: یالا ترجم، شی گول؟ نخسر علیه رصاصه(یالا ترجمه کن، چی می گه، خرجش یک گلوله است).
#من_زنده_ام
#قسمت_شصت_هشت