ماه رجب هم که رفته بودم ،اعتکاف با یک مادر و دختر همراه بودم آن دختر با دوستان من که با هم ثبت نام کرده بودیم آشنا بود. دختر خیلی گرم و با صفایی بود آن چند روز هنگام سحری و افطار و دعاها با او همراه بودیم. بعدها که آمدند خواستگاری دیدم خواهر و مادر آقا جوادند. خواستگاری آقاجواد را یکی از دوستانم بهم گفت که
با همدیگر توی پایگاه بسیج کار میکردیم اولش هم نگفت خواستگار کیست. فقط گفت دیروز یکی درباره شما تحقیق میکرد برای اینکه بیاید خواستگاری، من هم هر چه ازت میدانستم بهشان گفتم.
من هم خیلی پاپیچش نشدم یعنی خجالت کشیدم سؤال کنم.
چند روز بعد وقتی خواستم از خانه بروم ،بیرون دیدم همان حاج خانمی که توی اعتکاف بودیم پشت در خانه اند از مدل نگاه کردنشان فهمیدم برای خواستگاری آمده اند . یکهو انگار خیلی خجالت کشیدم. تندی حال و احوال کردم و رفتم .شب که آمدم فهمیدم حدسم درست بوده و آمده بوده اند درباره آقاجواد حرف بزنند. شغلش پاسدار بود و حاج خانم
کمی هم از ملاکهای خودشان گفته بودند و از ملاک های آقاجواد. مامان فردایش ماجرا را به دایی گفت و قرار شد دایی تحقیق کند خودم هم زنگ زدم به چندتایی از دوستانم که میدانستم شوهرهایشان پاسدارند. گفتم برایم سؤال کنند ببینند جواد محمدی را می شناسند؟ جواب هایشان شبیه به هم بود: خنده روست، چنان می خندد که انگار هیچ غمی توی این دنیا ندارد. بی ریاست، زود با همه گرم میگیرد. خیلی شجاع و پردل و جرئت است. هر کاری داشته ،باشی میتوانی رویش حساب کنی. اینها را که شنیدم یاد امام رضا افتادم. ممنون امام رضاجان ... من چنین شوهری
می خواستم.
#ماه_رجب
تنها کانال رسمی
#شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥
@shahid_javad_mohammadii