گفتم الان نمیتوانم گفت سؤالی داری؟ گفتم نه؛ ولی باید فکر کنم. گفت من میخواهم نظر الانت را دربارۀ حرفهایم بشنوم. گفتم همه چیز خوب بود؛ ولی من باز هم باید فکر کنم. گفت پس نظرت مثبت است؟ گفتم ان شاء الله . آقا جواد که از اتاق رفت بیرون به حاج خانم گفت نظر ما دو نفر مثبت است. میماند توافقات شما دو خانواده . از اینکه آقا جواد این قدر زود نظرمان را اعلام کرد کمی جا خوردم؛ ولی به نظرم چندان هم مهم نیامد. حاج رمضان بابای آقا جواد گفت :پس حالا که شما دو اصل کاری به توافق رسیده اید ،عروس خانم برایمان شیرینی بیاورد. سینی شیرینی را دوباره تعارف کردم. این بار که آقاجواد خواست یک شیرینی بردارد، نیم نگاهی به من کرد نگاهش با حجب و حیا بود صورتش همان وقت قرمز شد توافق خانواده ها هم چندان طولی نکشید و خیلی زود رسیدیم به شب مِهربُران، هر دو خانواده جمع شدند آقایان و خانم ها از همدیگر جدا بودند. همان اول من را صدا زدند و با آقا جواد رفتیم توی اتاق . آقاجواد گفت شما برای مهریه چیزی مدنظرتان است؟ گفتم هر چقدر شما پیشنهاد بدهید. ما دنبال مال واموال نیستیم. گفت راستی میدانید حقوق من ماهی پنجاه هزار تومان است ؟ گفتم مهم نیست معلوم بود که ذوق کرده است که مسائل مالی برایم مهم نیست گفت پیشنهاد من برای مهریه چهارده سکه است. گفتم خوب است ... . برگشتیم توی اتاق و بزرگ ترها درباره بقیه جزئیات صحبت کردند. تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii