تا خانه خودمان گفتیم ماشین را گل نزنیم؛ اما دخترهای فامیل قبول نکردند و سرِ خود رفتند گل خریدند تا ماشین را گل بزنند. آقا جواد گفت پس این طوری که من میگویم گل بزنید گفته بود شیشه جلوی عروس را کامل گل بزنید این طوری هم ماشین را گل زده بودند، هم جلوی دید نامحرم گرفته می شد. به فامیل هم تأکید کرده بود دنبال ماشین عروس نیایند. میگفت می آیند بوق میزنند و مزاحم استراحت مردم میشوند. سوار ماشین که شد، گفت نترسی ها! من باید تند رانندگی کنم که بقیه جا بمانند. این قدر توی کوچه و خیابان تاب خوردیم و از این طرف و آن طرف رفت تا همه را جا گذاشت و تنها ماندیم با خیال راحت رفتیم خانه .روز بعد از عروسی یک پرچم آورد با کمی تربت، پرچم یادگار روزهایی بود که رفته بود تفحص شهدا گفت این پرچم و تربت یادگار یک شهید گمنام است. اینها میشوند جانمازمان. بعد از عروسی بیست روز مرخصی داشت. قرارشان با همکارهایشان این بود که وقتی کسی مرخصی است بهش زنگ نزنند؛ اما آقا جواد خودش طاقت نمی آورد و زنگ میزد به همکارهایش ببیند مشکلی دارند یا نه، وقتی متوجه شد کارها زیاد است و همکارهایش یک هفته است خانه نرفته اند و دارند اذیت میشوند گفت دیگر باید بروم. درست نیست من اینجا راحت باشم و رفیق هایم اذیت شوند. تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii