فردایش گفت اگر می آیی شنا بیا تا برویم. من بودم و جواد و دوستش کنار زاینده رود ایستاده بودیم و تعارف میزدیم که شما اول بپر، نه اول شما ،جواد گفت خب چرا نمیپری ممد؟ گفتم جواد، انگار اینجا که ما ایستاده ایم جریان آب خیلی تند است جواد به دوستش گفت خب تو بپر که ممد خیالش راحت باشد. دوستش پرید و رفت کمی جلوتر ایستاد. آب تا بالای زانویش بود گفتند ببین آب عمقی ندارد گفتم باشد. من هم پریدم و رفتم نزدیک دوستش ،جواد که خواست بپرد، خودم را انداختم روی آب تا کمی بروم آن طرف تر که آب نپاشد به سروصورتم تا خواستم بایستم دیدم زیر پایم خالی است و افتاده ام توی جریان تند آب ،هرچقدر میخواستم خودم را بکشم کنار یا بایستم نمیشد.
آب داشت من را میبرد. جواد را صدا زدم و تلاش کردم خلاف جریان آب شنا کنم. نمیشد. کمی بعدش جواد رسید بهم و من را کشید کنار نجاتم داده بود؛ اما میدانستم تا چند وقت سوژه داده ام دستش که من را دست بیندازد. با این حال طوری نبود
جواد را دوست داشتم؛ گیرم که گاهی هم آدم را دست بیندازد.
تنها کانال رسمی
#شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥
@shahid_javad_mohammadii