چند ساعت از شهادت شهدای اربعه حلب گذشته بود، هنوز ما از شهادت مسعود خبر نداشتیم آخر شب جایی نشسته بودیم با دوستان ،من داشتم با گوشی موبایلم این عکس رو مثل عکس شهدا با اسم (شهید)حاج مسعود عسگری درست میکردم ک مسعود اومد بهش نشون بدم و بگم اگر شهید میشدی عکساتو اینجوری میزدیم. تو همین حال و هوا بودیم که حاج مهدی از راه رسید و بعد سلام و احوالپرسی گفت که چهار تا از بچه‌ها تو حلب به شهادت رسیدن من همونجا دلم هری ریخت ب عکسی ک تو دستم بود نگاه کردم به رفیقم که کنارم نشسته بود گفتم باور کن یکی از شهدا خود مسعوده. اره یکی از اون چهارتا شهیدحاج مسعود بود، ولی حاج مهدی چون می دونست من با مسعود رفیقم اونجا بهم نگفتن که مسعود هم شهید شده. «ما مدعیان صف اول بودیم» «از آخر مجلس شهدا را چیدند» 🌷بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ  الرَّحيمِ🌷 وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ و کسانى که در آنچه مربوط به ماست، با تمام وجود تلاش کرده و هیچ گاه از ایمان و اطاعت باز نمانده اند، قطعاً آنان را به راه هایى که به ما منتهى مى شود، راهنمایى مى کنیم، و به راستى که خداوند با نیکوکاران است و رحمت و عنایت خود را بر آنان مى گستراند. «عنکبوت ۶۹» لینک کانال در پیام رسان های ایتا و سروش 👇 @shahid_masoud_asgari