از صلیب سرخ اومدن اردوگاه اسرا، گفتند: شما رو شکنجه‌ میکنن؟ آقاسیّد چیزی نگفت و رفتند! افسر بعثی آقای را بُرد تو اتاقش و گفت: تو بیشتر از همه کُتک میخوردی! چرا چیزی نگفتی؟ سیّد فرمود: ما دو تامسلمانیم! اونا کافرند! مسلمان شکایت پیش کفّار نمیبره! فرمانده، کلاه نظامی رو زمین کوبید! صورت سیّد رو بوسید و دو زانو جلو تو سر خودش میزد! میگفت: الحق شما سربازان خمینی هستید!