فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسعود و محرم سال ۹۴ . چهارم محرم تقریباً هجده روز بود که مسعود به سوریه رفته بود، خواسته بود به کسی نگم کجا رفته بخاطر همین باید دلتنگی و نگرانیمو از همه مخفی می کردم (محرم های قبل از جوانی مسعود، خودمو میذاشتم جای حضرت زینب (س) و برادر جانبازمو جای امام حسین (ع)، علاقه و تعلق خاطر به برادر ، درک مصیبت حضرت زینب رو برام قابل فهم تر می کرد... مسعودم جوان شد، چه جوان رعنایی! جوونی که وقتی توی جمعی حاضر میشد با تمام وجود بهش افتخار می کردم و شروع می کردم به خوندن دعا تا مبادا پسرم چشم بخوره... . روضه ها با وجود مسعود رنگ و بوی دیگه ای به خودش گرفته بود، مسعود شده بود علی اکبر روضه هام...) محرم سال ۹۴ مسعودم مدافع حرم بی بی جانم شده بود، توی دلم کربلایی به پا بود ، دیگه نیازی به روضه نداشتم مسعود مادر ضعیفشو قبل از محرم با کاروان اباعبدالله همراه کرده بود. دل بی قرار مادر و قولی که به پسر داده . اول محرم شد روز حضرت مسلم ، خدایا شکرت مسعودم مسلم زمانه رو تنها نذاشت، هر روزِ محرم مسعود باعث درک بهتر واقعه عاشورا شده بود اشک هام با هر سال فرق داشت. . گریه ها و ناله های دلتنگی و نگرانی مسعودو با اشک روضه ها پوشش میدادم تا کسی از نبود مسعود خبردار نشه... امان از دل زینب... امان از غریبی... . قطره ای از اقیانوس مصائب حضرت زینب رو چشیدم😭 خدایا ازت می خوام قطره ای از ایمان، ولایت مداری، علم و معرفت، حضرت رو بهم عنایت کنی🤲 خدایا ازت می خوام در آخرت همنشین بی بی جانم باشم🤲 . @shahid_masoud_asgari