روز هشتم ماه محرم ۱۳۹۴، روز حضرت علی اکبر تقریباً ۲۲ روزه، مسعود رفته سوریه... اولین باره ۲۲ روزه از مسعودم دورم. . دلتنگی و نگرانی بی قرارم کرده. تنها جایی که می تونم از دوری پاره تنم اشک بریزمو ناله بزنم و کسی متوجه ناراحتیم نشه مجلس عزای اباعبدالله هستش. . هشتم محرم عجب روزی... (چند سالی بود برای درک بهتر روضه ها، مسعودمو به جای حضرت علی اکبر تصور می کردم خودمو میذاشتم به جای امام حسین (ع) . امام، چطور با جوانش خداحافظی می کنه و به میدان می فرستش... وقتی جنگاوری پسرشو می بینه چه حسی داره... وقتی علی اکبرش برمی گرده پیشش و از تشنگی شکایت می کنه و امام قطره آبی هم نداره به پسرش بده چه حالی داره😭😭😭 (خدایاااا مسعود من زیاد تشنه میشه، همیشه یه بطری آب کنارشه... ) دوباره علی اکبر برگشت به میدان.. حضرت علی اکبرو جلوی چشم پدر به شهادت رسوندن😭 امام می خواد بره کنار بدن ارباً اربای پسرش... 😭 وقتی کنار بدن پسرش می شینه چه حالی داره... 😭 وقتی می خواد بدن تکه تکه پسرشو به خیمه برگردونه، چه حالی داره... 😭 خدایا کاش به جای مردم کوفه مسعودهامون بودن روز عاشورا امام رو یاری می کردن...) . محرم سال نودو چهار شده، حالا میوه دلم رسیده، جوانم به علی اکبر امام حسین اقتدا کرده، کلی التماس کرده تا اجازه جهاد در راه خدا روزیش بشه.. پسرم حالا مدافع حرم بی بی جانم شده... دارم روضه علی اکبر گوش میدم، چقدر خوشحالم که پسرم مدافع حرم شده از دلتنگیش اشک میریزم ولی با افتخار.. . کمتر از هر سال از حضرت زینب خجالت می کشم هر روز میگم زینب جان پسرم اومده تا یاریتون کنه اومده نذاره حرامی ها سمت حرمتون بیان اومده نذاره دخترااا به اسارت برن... . خدایااا چطوری میشه شکر داشتن همچین جوونی رو بجا آورد!؟ . خدایا میدونم تمام عمرم اگر سر به سجده بذارم و برای عاقبت بخیری و شهادت مسعودم شکر کنم بازم کمه.. . خدایا مسعودمو با علی اکبر امام حسین علیه السلام همنشین کن، منم به مسعودم برسون... . @shahid_masoud_asgari