مصطفی جان داشتم عکس هارو میدیدم رسیدم به این عکس، چهلمین روز شهادت مسعود بعد از مراسم موقع تمیز کردن مزار کنار هم نشسته بودیم، و تعریف می کردم چه غصه هایی بخاطر سنگ و طرز نوشتن متن هاش خوردم... . با دیدن این عکس خاطرات بعد شهادت مسعود اومد جلوی چشمم، روزایی که پدر و مادرمون هنوز زنده بودن روزایی که همه نگران و مراقبم بودید تا مبادا با از دست دادن مسعودم اذیت بشم، و دل من که گرم بود به حضورتون... . با دیدنش یاد روزایی افتادم که توی مهمونی ها از جمع آقایون جدا می شدی و میومدی کنارمون می نشستی، می گفتیم و می خندیدیم، وقتی خانمت می گفت بسه دیگه، برو پیش آقایون، می گفتی می خوام پیش خواهرام باشم، اومدم خواهرامو ببینم، مصطفی جان اون دنیا هم همینو از خدا بخواه، بخواه خواهراتم بیارن پیشت، بگو می خوام پیش خواهرام باشم . به امید روزی که با شفاعت شما باز هم دور هم جمع بشیم. . @shahid_masoud_asgari