امروز با دیدن عکس پلاک و انگشتر پسر شهیدم ، یاد خاطره ای از برادر شهیدم مصطفی افتادم، . مصطفی بعد از شهادت مسعود با کلی تلاش تونست اجازه رفتن به سوریه رو بگیره . رفت و شد سنگر ساز بی سنگر . اولین اعزامش، فقط دو ساعت بعد از شروع به کار ، دشمن، با موشک تاو به لودری که روش کار می کرد شلیک کرد و مصطفی سخت مجروح شد.. . چند روز سوریه بیمارستان بود بعد منتقل شد به تهران بعد از بیمارستان منزل در حال مداوا بود و دنبال دلیل شهید نشدنش می گشت.. . یه روز عکس پلاکشو برام فرستاد گفت زهرا ببین چه فرقی با پلاک مسعود داره گفتم خودت بگو گفت نه خودت برو پلاک مسعودو ببین متوجه میشی گفتم منو دنبال کار نفرست بگو چه فرقی داره گفت خودت باید ببینی این عکسی که از پلاک و انگشتر مسعود گذاشتم رو با پلاک مصطفی مقایسه کردم شماره پلاک مسعود صدو چهل هزارو هشتصدو هشتادو پنج بود و شماره پلاک مصطفی صدو چهل هزار بود. به مصطفی پیام دادم گفتم هشتصدو هشتادو پنج تا عقبی خیلی باید بدوی تا به مسعود برسی.. . مصطفی گفت : فکر کردم زرنگی کردم شماره رُند برداشتم، کلاه سرم رفته . اون روز برعکس مصطفی من ماجرای شماره پلاک رو به شوخی تمومش کردم ولی ظاهراً مصطفی تلاش می کرد زودتر از تعداد اعداد باقیمونده به مسعود برسه . مصطفی قبل از هشتصدو هشتادو پنج روز اختلاف شماره دو پلاک و تقریباً هفتصدو ده روز بعد از شهادت مسعود به شهادت رسید . از بچه گی بیشترین خاطره هایی که از مصطفی دارم، خنده و شوخی های مصطفی بوده، بجز بعد از شهادت مسعود که نوع خنده و شوخی هاش فرق کرده بود. ان شاء الله دعاگومون باشن. @shahid_masoud_asgari