خوشحالم که خدا مرا هم در خیل جانبازان قرار داد نشسته بودم و در حال کار با لپتاپ، پیجر به صدا در اومد، از صبح تا آن موقع ده ها بار صدا کرده بود و پیام های هشدار حمله هوایی و... داده بود. دیگه توجه خاصی بهش نداشتم، اصلا گذاشته بودمش یه کنار و کارم را انجام میدادم. مجدداً به صدا در اومد، اینبار هم صدا ممتد و هم بلندتر بود، دستگاه ها را تازه توزیع کرده بودند، لذا تصور کردم به نسبت اهمیت پیام است که اینطور بلند و ممتد صدا میدهد، برش داشتم. برای باز کردن پیام باید دو دستی دو دکمه در طرفین پیجر را فشار میدادم، فونت پیام ریز بود، برای خواندنش کمی به سمت بالا آوردمش نور و صدا و بعد تاریکی و صدایی سوت مانند داخل گوشم زنگ میزد. احساس کردم دو دستم از مچ قطع شده و چشمانم کور شده اند. پایم هم میسوخت... یا صاحب الزمان میگفتم و چون صدای خودم را نمیشنیدم، صدایم بلند بود، یا صاحب الزمان، یا صاحب الزمان... بلند شدم و تا راهرو با آن وضع رفتم. در جلو درب ورودی دوستم مرا دید، میگفت نگران نباش چیزی نیست. به بیمارستان که رسیدم کمی صدای زنگ داخل گوشم کم شده بود، صدای آه و ناله اطرافیان را شنیدم، از همراهم پرسیدم اتفاقی افتاده، گفت فکر میکنی تنها هستی؟ صدها نفر شبیه شما الان اینجا هستند. خلاصه همانجا یک چشمم تخلیه شد و یکی از چشمانم با عنایت اهل بیت و با چند عمل جراحی حالا میتواند ببیند. چند انگشت و چند بند انگشت هم از دست دادم و البته با تلاش پزشکان و لطف خدا دو کف دستم و دیگر انگشتانم درمان شد، فدای صاحب الزمان... خوشحالم که خدا من را هم در خیل جانبازان قرار داد. ☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی