📝
#خاطره | دیدار غافلگیرانه با سید دلها
🎞 بخش اول:
🌙 شب پانزدهم ماه رمضان سال ۱۳۸۸ بود. پدرم، همکارانشان را برای افطاری دعوت کرده بود. مکان افطاری جایی غیر از منزل و در مکان امنی بود که امکان جمع شدن همکاران، با در نظر گرفتن ملاحظات امنیتی منطقه فراهم بود.
کل جمعیتمان شاید سرجمع و با احتساب خانمها (همسران همکاران) حدود ۳۰ نفر میشد.
☕️ بعد از صرف افطار و جمع شدن سفره، همکاران مشغول صحبت شدند و چند دقیقه بعد، یکی از آنها از بابا که میزبان بود اجازه خواست تا برود. پدرم لبخندی زد و خواهش کرد چند دقیقه دیگر بماند که یک غافلگیری در پیش است.
ایشان هم قبول کردند و دوباره نشستند.
🎁 حقیقتش فکر من به این سمت رفت که شاید به مناسبت میلاد امام حسن (علیه السلام) شاید هدیهای برای حضار در نظر گرفته باشند.
ولی چند دقیقهای بیشتر نگذشت که همه شگفت زده شدند ...
💐 به معنای واقعی «در باز شد و گل آمد!» جناب سید حسن نصرالله تشریف آوردند بین ما ...
😍 خیلی خوشحال و هیجان زده شدم. برای بار دیگر و بعد از مدتها فرصت شد دوباره آقا سید عزیز را در آغوش بگیرم و مصافحه کنم، دستشان را با شوق گرفتم. دائم دوست داشتم کنارشان باشم و از بودن در محضرشان در پوست خودم نمیگنجیدم ...
🎞 بخش دوم:
[بسم الله الرحمن الرحیم]
بعد از سلام و احوالپرسی، همه ساکت شدند و آقا سید شروع به صحبت کردند ...
فارسی را کاملاً روان و شیوا صحبت میکردند. شاید حدود نیم ساعت تا چهل دقیقه صحبت کردند. موضوع صحبتشان حضرت امام خامنهای بود.
📃 گفتند: «شما به ایشان میگویید «آقا»، ما ایشان را نایب امام زمان میدانیم.»
گفتند: «ما به ایشان ارادت ویژهای داریم، ایشان امام ما، ولی فقیه ما، مرجع ما، فرمانده ما و ... هستند، ولی من میخواهم امشب چند تجربه کاری که در رابطه با ایشان داشتم را بگویم و نتیجه گیری نمیکنم، خودتان نتیجه بگیرید.»
📝 بعد سه خاطره کاری در رابطه با حضرت آقا تعریف کردند.
1⃣ خلاصه اولی مربوط به حوادث جنگ داخلی لبنان بود و مدیریت و مشاوره حضرت آقا که باعث ختم به خیر شدن و تمام شدن این فتنه بود.
2⃣ در خاطره دوم، ایشان اشاره به جنگ ۳۳ روزه کردند و گفتند:
در اثنای جنگ و شاید روز هفدهم - هجدهم بود که #حاج_قاسم، در زمانی که راهها بسته بود و ضاحیه زیر بمباران شدید، تقریباً صاف شده بود، خودش را به ما رساند؛ او دو پیام از سمت حضرت آقا آورده بود و گفت که آقا خواستند این را در سخنرانی تان بگویید ...
⏪
پیام اول این بود که:
«این جنگ، یک جنگ از پیش تعیین شده بود و اسیر گرفتن حزبالله، تنها بهانهای شد که این حمله را جلو بیاندازند!»
✊🏻
«و دوم اینکه، پیروزی شما قطعیست!»
🔸 سید گفت: «ما وقتی این را از حاج قاسم شنیدیم، متعجب شدیم و با تعجب عماد و من به هم نگاه کردیم!
ما اینجا روی مرز با اسرائیل هستیم، نیرو داریم، جاسوس و مخبر داریم، تحرکات دشمن را زیر نظر داریم ولی چنین چیزی را برداشت نکرده بودیم ...»
🛰 «ضمن اینکه در آن ایام، تحت فشار شدید دشمن بودیم و خیلی شهید داده بودیم، با ایثار و شهادت چند هزار رزمنده حزب الله، در برابر هشت لشکر زرهی ایستاده بودیم و تقریباً نفراتمان در بعضی جاها یک به چهل بود. بچه ها مردانه میجنگیدند و شهید میشدند، ولی دشمن در حال پیشروی بود.
(بعدها از پدرم شنیدم شدت جنگ شبیه کربلای ۵ ما بوده)
🔹 گفتند: «من به ایشان گفتم چشم؛ این را حتماً در سخنرانی فردا خواهم گفت، ولی در دلم این میگذشت که اگر خبرنگاران از من سند این حرف را بخواهند، دلیلی برای حرفم ندارم که بزنم.»
💠 فردا شد و در سخنرانی، آنچه حضرت آقا فرمودند را گفتم و حالا استرس داشتم که اگر از من سوال شود:
«بر چه اساسی این حرف را زدی؟»
جوابی ندارم ...
♦️ آقا سید ادامه دادند که:
«۲۴ یا ۴۸ ساعت بعد یکی از مقامات اسرائیلی این مطلب را تایید کرد و البته او گفته بود پیروزی با آنهاست ...»
✳️ خب، عنایت خدا و معجزاتی رخ داد تا اینکه ورق جنگ برگشت ...
(در لبنان کتاب هایی در رابطه با معجزات جنگ ۳۳ روزه منتشر شده، از همان ماجرای دستمال حضرت زهرا که شهید کرکی دید و حاج قاسم تعریف کرد تا دیده شدن شهدای سابق در بین رزمندگان، شلیک خشاب های خالی و ...)
جنگ تمام شد و حزبالله پیروز شد.
⏮ ادامه دارد ...
🎙 راوی: محمد مهدی زاهدی
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
☑️
کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی