❤️🍃 اولین بار که شهید عزم رفتن کرد زمانی بود که تصاویری از حضرت زینب (س) را دید و چون علاقه بسیاری به من و فرزندم داشت از من کسب اجازه کرد که بنده هم با کمال میل موافقت کردم. مدت اولین  ماموریت به ۴۳ روز رسید و ایشان  به سلامت برگشتند. اما زمانی که این بزرگوار برای بار دوم تصمیم به رفتن گرفت بنده راضی نبودم و دلشوره عجیبی داشتم، به او گفتم شما که ادای دین خود را یک بار انجام داده اید؛ من راضی نیستم. آن شب با هم خیلی در این رابطه صحبت کردیم و شهید گفت هرچه شما بگویید چون راضی نیستی من هم دیگه در این رابطه صحبت نمی کنم. همان شب خواب دیدم که حرم حضرت زینب (س) از همه طرف در حال خراب شدن است  و بنده هم در آن حالت به گریه و ناله می پردازم، در همین حال حضرت زینب (س) آمدند و گفتند اگر می خواهید که حرم ما اهل بیت سرپا بماند در این راه باید خون و جان بدهید که در این لحظه از خواب بیدار شدم و شهید هم از بیدار شدن من بیدار شد و من در همان لحظه خوابم را تعریف کردم و گفتم که من مخالفتی با رفتن شما به سوریه ندارم. بنده همسرم  را برای بار دوم با ایمان قاطع فرستادم و زمانی که رفت مطمئن بودم که برنمیگردد به همین دلیل از او خواستم که یک بار تمام خانه را دور بزند و تا جایی هم که می توانستم او را برای رفتن همراهی کردم. به روایت همسر @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹🍃