❤️🍃 خیلی روی دل شکستن حساس بودند. اگر من ناراحت می شدم یا گریه می کردم، چه مشکل و اختلاف سلیقه از سمت ایشان بود چه من، یا اگر از سمت خانواده ی ایشان بود سریع عذرخواهی می کرد و ناراحت می شدند. آن قدر عذر می خواستند و سعی و تلاش می کردند تا مشکل حل بشود. چهار سال مدت زندگی مشترک مان بود که در کل شاید دو سال هم نشد. تلفن به سختی می گرفتم و با ایشان حرف می زدم و ایشان همیشه تاکید داشتن که خودت را اذیت نکن. یک بار من منزل اقوام بودم که خواهر شهید پیش من آمد و گفت: کجا هستی؟ شهید تا حالا چند بار تماس گرفته از جبهه و سراغ تو را می گیره و می خواد با شما حرف بزنه! منم به منزل ایشان رفتم تا شهید تماس گرفت و گفت: دختر خوب کجایی؟ می دونی چند بار تو صف طولانی منتظر شدم تا نوبتم ‌بشه! زنگ زدم ببینم هستی یا نه؟ چند ساعت تو صف هستم که با شما صحبت کنم! اختلاف نظر نداشتیم و اگر هم بود حرف ایشان را می پذیرفتم چون می دانستم حرفشان درست است. در هنگام ناراحتی من، بسیار بسیار عذرخواهی می کرد و دوست داشت حلال کنم. شهید وقتی از جبهه یا محل کار بعد از مدتی به خانه می آمد، مجتبی (پسرم) با شوق می دوید تا در آغوش پدر جای بگیرد ولی شهید خیلی آرام پسر را می بوسید و زیاد واکنش نشون نمی داد چون همیشه می گفت: نمی خوام مجتبی به من وابسته ‌بشه چون من نمی مونم! بعد برای جبران پیش پسرمون می رفت و به او محبت می کرد. به روایت همسر معزز @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹🍃