خاطره‌ای از مادر باوجود مشغله‌ای که داشت، اگر فرصتی دست می‌داد ،از کمک کردن در کارهای خونه، دریغ نمی‌کرد. یه روز که منزل پدربزرگ بود بعد از ناهار مشغول شستن ظرف‌ها میشه. عمه‌ی مصطفی اصرار میکنه "بیا کنار، خودم ظرفها رو می‌شورم..." مصطفی با لحن طنز همیشگی میگه عمه بعدا اومد ، بگو ظرف هم می شست😊