🌷 میگفت: دو جعبه سیب و پرتقال آوردیم تو چادر و سریع پشت لباس ها قایم کردیم ؛ آقا مهدی که اومد گفت اینا چیه؟ گفتیم: میوه است! گفت: میدونم میوه است اینجا چیکار میکنه؟ از تدارکات برداشتین؟! می‌برید سر نماز بین بچها تقسیم میکنید گفتیم: توروخدا آقا مهدی! اونجا نه لااقل! بچها به ریشمون میخندن... گفت: [ اتفاقا لازمه بعضی وقتا بچها به ریش آدم بخندن .. @shahid_nourozi