•[🖤🌿]• 🖤👇🏻 شب ٺولد پسرم🎂 ٺولد حنانه جون وپسرم دو روز با هم فاصله داره چون محرم هم بود جشنی نگرفتیم ولی براے شــ🍲ـام به خونه خودم دعوتشون کردم یک ڪیڪ گرفتم ویڪ جشن ٺولد ڪوچولو برای بچه‌ها... ⇜دخترم که ٺازه ازدواج کرده بود با دایی رحیم خیلی جور بود وقت خداحــ👋🏻ـافظے که رسید، دخٺرم گفت:"مامان با دایی جون محکم ٺرخداحافظے ڪن قصد داره بره ماموریٺ." خیلی ناراحٺ شدم حالم گرفته شد با حالت ناراحتے😔 گفتم:" چرا اینقدر زن و بچه‌ها رو ٺنها میزارے" باخنده گفت:"این آخرین ماموریٺ من هست." ⇜بغلم ڪرد وپیشانی من رابوســ🙃ـید هنوز بعد این چند سال جلوی آینه می ایستم وبه جای بوسه برادر نگاه حسرٺ میکنم😔 راوی: خواهر اینجا با آشنا میشی👇🏻 ╭─✿═🍃🌹🍃═✿─╮ @shahid_rahimfiruzabadi ╰─✿═🍃🌹🍃═✿─╯