💠برای رضای خدا 🔖قسمت سیزدهم ♨️اجازه‌ی رفتن به سوریه 😒منم گفتم:«باشه! تو نرو من خودم جوابشون رو میدم.» ✌️آن روز ماجرای اعزام به نفع من تمام شد و گذشت. ما پنجشنبه با هم منزل آقا رضا صحبت کردیم‌. رفتم مسجد، دعای کمیل خواندم و برگشتم خونه. 😨گفته شده انسان مؤمن شب که میشه تمامی اعمال آن روز رو مرور می‌کنه که چه کار کرده. من با خودم یه تأمّلی کردم و گفتم:«اگه بگم نرو، کار من با مردم کوفه فرقی نداره!» 🌞صبح روز جمعه نان گرم گرفتم و می خواستم به خانه رضاجان بروم. ☺️برای اینکه بچه‌ها با صدای زنگ آیفون بیدار نشوند به گوشی آقارضا زنگ زدم. با محمدطاهایش دمِ در به استقبالم آمد. 🙂گفتم:« من به رفتنت راضی‌ام! برو!» آقارضا خوشحال شد و گفت:«پس دیگه مامان اجازه میدی بروم؟»، گفتم:«اره! ولی شرط داره...!» 🎙راوی: مادر شهید 🗯ادامه دارد... 🌹تنها کانال‌ رسمی‌ تکاور پاسدار شهید مدافع حرم‌ رضا حاجی‌ زاده👇🏻 🍃| @shahid_reza_hajizadeh