کانال‌ رسمی‌ شهید‌ رضا حاجی‌ زاده
‍ ﷽ 💠برای رضای خدا 🔖قسمت هفدهم 💐آخرین‌باری که آقا رضا را دیدم، دوازدهم فروردین مصادف با روز مادر بود که به خانه‌مان آمد. 🩹رضاجان بار اول که به سوریه رفت از ناحیه دست زخمی شد و هنوز دستش مداوا نشده بود. 🛍ساعت ۱۰ شب چهاردهم فروردین‌ماه، با او تماس گرفتند که باید سریعاً خودت را برسانی! رضایم تا وسایلش را جمع کند، طول کشید. 🤔ساعت ۱۲ شب بود که به گوشیم زنگ زد، تک زنگ خورد و من فکر کرده بودم که اشتباهی کسی به گوشی‌ام زنگ زدند. بالافاصله به پدرش زنگ زد و دیدم که حاجی داره صحبت میکنه. به حاجی گفتم:«کیه؟» حاجی گفت آقارضا هست. 🇸🇾به پدرش گفت:«مامان بیدار هست؟ می‌تواند صحبت کند؟» گوشی را گرفتم، گفتم:«مامان‌جان خوابت نمیاد ۱۲ شب هست!»، رضاجان گفت:«مامان، من میخوام سوریه برم! جیغ کشیدم، گفتم: مامان‌جان، زخمت هنوز خوب نشده سوریه برم چیه!» 🙂رضاجان گفت:«مواظب زن و بچه‌هایم باش!»، بهش گفتم:«مواظب من کی باشه! من توان ندارم!» آقارضا گفت:« مامان گوشی رو به بابا بده. گوشی رو به حاجی دادم؛ با هم داشتند صحبت میکردند، به پدرش وصیت هم کرد!» 🥲من با آقارضا ناراحت بودم تا سحر بهش زنگ نزده بودم، موقع سحر زنگ زدم. بهش گفتم:«رفتی؟ گفت اره تهرانیم.»، بهش گفتم حرف گوش نکردی رفتی که، ان‌شاءالله حضرت زینب پشت و پناهت باشه، خدا به همراهت! 💔بار اولی که به سوریه رفت هر ۴ روز زنگ میزد. بار دوم روزی ۲ الی ۳ بار زنگ میزد. تا اینکه چهارشنبه ۱۵ اردیبهشت برایم زنگ زد و من مهمان داشتم. با آقارضا سلام و احوال پرسی کردم. بهش گفتم مامان نباید بیای؟ رضاجان گفت:«نزدیکه بیام. مامان دعا کن...!» 🎙راوی: مادر شهید 🗯ادامه دارد... 🌹تنها کانال‌ رسمی‌ تکاور پاسدار شهید مدافع حرم‌ رضا حاجی‌ زاده👇🏻 🍃| @shahid_reza_hajizadeh