که دوست داشت چیزے ازش نماند 😳 🔰هـر وقـت بحـث را پـیش مے کشـید مےگفـت: «خوش بہ حـال آنـان ڪه وقتے می شوند چیزی از آنها باقی نمی ماند . من هم دوسـت دارم ناشناخته باشم و اثری از من باقے نمـاند.» 🔰قـبل از به مرخصے آمـده بـود و مرا دلدارےمے داد. گفتم: «انشـاءالله کےبر می گردے؟» - « روز بعد از عید.» دقیقاً هفـت روز بعـد از عید تشیـع جنازه اش بود. 🔰بالاےتابوتـش نشستــم. گفتـم: «مے خواهـم صورت پسرم را ببوسـم.» گفـتند:« !» گفتــم: «می خواهم را، بدنش را ببوســم.» گفتــند: «شــهید شما دست هم ندارد، فقـط کمے از پایــش باقے مانده!»😭 🔰نشسـتم بالاے تابــوت و گفـتم: «پسرم شیــرم حلالـت. این پســر را که در راه خدا دادم با سـر و گردن و دست و پا قربانے در راه خــدا دادم. امیدوارم خــداوند این قربانے را از من قــبول کــند.» ☘▫️☘▫️☘ عبدالرسول محمدپور سمت: جانشین حفاظت اطلاعات لشکر 33 المهدی(عج) 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊