روایتگری شهدا
🔸پیاده‌روی اربعین سال قبل، از طریق دوستان عراقى‌ام خیلی دنبال سرنخی از علی کاظم گشتم، اما موفق نشدم پیدایش کنم. 🔹ا‌و یک تک‌تیر انداز در تیپ ۴۲۹ پیاده عراق بود. على كاظم در دیدار با زوار ایرانیِ کربلای معلی اينگونه نقل مى‌كند: اواخر جنگ تیر خوردم و به اسارت يك رزمندهٔ ايرانى درآمدم. دست‌هايم كه بالا بود، رزمنده ايرانى كه به عربى تسلط داشت، به طرفم آمد و پرسيد: «اسمت چیست؟» گفتم: «علی کاظم.» گفت: «تو شيعه هستى، نامت علی‌ست و با ما می جنگی؟!» خيلى خجالت كشيدم و سرم را پایین انداختم. پرسيد: «اهل كجا هستى؟» گفتم: «نجف.» تا گفتم نجف بغضش ترکید و زد زير گريه. 🔹خيلى شرمنده و خجل شدم. بهم گفت: «على كاظم! می‌دونی من چه آرزويى دارم؟» گفتم: «خير؟!» گفت: «آرزو دارم شهید شوم و كنار حرم مولايم على (ع) دفن شوم.» پيراهن نظامى‌ام را كه از تنم درآورده بودم را از دستم گرفت و پوشيد و بهم گفت: «على كاظم از بابت پيراهنت ازم راضى باش، شما از الان آزاد هستى؛ برو!» در عين ناباورى گفتم: «چطور؟!» گفت: «چون شیعه هستی و نامت على‌ست، تو را با مسئولیت خودم آزاد می‌کنم.» به سختى و لنگان لنگان از او دور شدم و خودم را به خاكريز عراق رساندم. كنار خاك‌ريز بيهوش به زمین افتادم. چند روزى بيمارستان بصره بسترى بودم. 🔹 بعد از چهار روز پدرم و عمويم به ملاقاتم آمدند. پدرم گفت: «علی کاظم تو زنده‌ای؟!» گفتم: «می‌بینی که زنده‌ام؛ چطور مگه؟» گفت: «ما كه تو رو دو روز پيش دفن کردیم.» تعجب كردم. بعد ادامه داد: «دو روز پيش جنازه‌ای برامون آوردن که صورتش کامل سوخته بود، لباس شما تنش بود و تو جیبش كارت شناسايى تو بود؛ گفتم این جنازهٔ شماست، ما هم تو قبرستان كنار حرم امام علی (ع) دفنش کردیم.» این را که شنیدم دستم را روی صورتم کاسه کردم و صدای گریه‌ام بلند شد؛ و به عظمت شهدای ایرانی غبطه خوردم. 🔹‍ سیدناصر حسینی‌پور 🔹نویسنده کتاب پایی که جا ماند 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊