⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡
📖 روایت «
#هزار_و_دوازدهمین_نفر»
🔸٢٠٠ خاطره🔸️از
#سردار_سپهبد_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی
🔺فصل نهم : مردم داری
🔸صفحه : 161
🔻قسمت صدوهفتادونهم : همشهری زرتشتی
✍یکی ازدوستان تعریف می کرد:توفرودگاه کرمان بودیم.مسافران سواراتوبوس می شدن تابرن کنارهواپیما.حاج قاسم هم یکی ازاونهابود.آقای سروشیان یکی ازبزرگان زرتشتیان کرمان وقتی می بینه حاج قاسم تواتوبوس نشسته،دستی می زنه روشونه ش ومی گه:حاج آقاماشمارودوست داریم.حاج قاسم اونومی شناسه.بلندمی شه،بغلش می کنه،می بوسه ومی نشونه کنارخودش.بعدمی پرسه،مشکلتون چیه؟
-مشکل قضایی دارم ودارم میرم تهرون.
-شماشماره تلفن خودتونوبدید،می گم یکی ازدوستان کمک کنه تامشکلتون حل بشه.اوهم تلفنش رو می ده.روزبعدازدفترحاج قاسم به سراغش می رن.مدارکش رومی گیرن،به حرفاش گوش می دن،دنبال کارش رومی گیرن وتارسیدن به نتیجه بااوهمکاری می کنن.
ادامه دارد........
☀️
#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯