عجیب خشک شده طبع شعر من امشب! نمی‌رسد به لب از دل چرا سخن امشب؟! میان شهر من ای دل چه تلخ و زهرآگین نشست خنجر صد خصم بر بدن امشب چگونه عقده گشایی نمود در شب تار به روی پیکر تو داعش وطن امشب! چه بی‌صدا زده فریاد اعتقادش را به ردّ خونِ روان گشته روی تن امشب ز مقتلش به مشام آید عطر و بوی بهشت ز قاتلان نرسد بوی جز لجن امشب! دلم فقط به همین یک خیال خوش باشد که شد بدن زخم‌ دیده‌ ات کفن امشب