📚
#کجایی
🖋به قلم مرتضی اسدی
#پارت_64
((
#فصلهشتم))
ناراحتیاش از دیگران چند لحظه بیشتر طول نمی کشید. فوری فراموش می کرد و به روی کسی نمی آورد.
اهل به دل گرفتن نبود. اگر خیلی اعصابش بهم میریخت میرفت کمی قدم میزد تا آرام شود. اهل جروبحث
کردن با کسی نبود. این اخالقش خیلی اثرات مثبت داشت و معموالً کسی روی حرف اسماعیل حرفی
نمیزد.
با صدای باز شدن درب یگان سرهنگ نصیری به آرامی از زمین بلند شد و کاله را روی سرش گذاشت.
فریبرز بود. دست و پایش را گم کرد و فوری احترام نظامی گذاشت. قبل از اینکه حرفی بزند سرهنگ
نصیری اشاره کرد سکوت کند تا کسی از حضور او در ساختمان با خبر نشود. فریبرز به آرامی قدم برداشت و
خودش را کنار در آسایشگاه رساند.
ناراحتیاش از دیگران چند لحظه بیشتر طول نمیکشید. فوری فراموش میکرد و به روی کسی نمیآورد.
اهل به دلگرفتن نبود. اگر خیلی اعصابش بهم میریخت می رفت کمی قدم میزد تا آرام شود. اهل جروبحث
کردن با کسی نبود. این اخلاقش خیلی اثرات مثبت داشت و معمولا ً کسی روی حرف اسماعیل حرفی
نمی زد.
با صدای باز شدن درب یگان سرهنگ نصیری به آرامی از زمین بلند شد و کلاه را روی سرش گذاشت.
فریبرز بود. دست و پایش را گم کرد و فوری احترام نظامی گذاشت. قبل از اینکه حرفی بزند سرهنگ
نصیری اشاره کرد سکوت کند تا کسی از حضور او در ساختمان با خبر نشود. فریبرز به آرامی قدم برداشت و
خودش را کنار در آسایشگاه رساند ...
ادامه دارد.....
✅کانال رسمی سردارشهیداسماعیل چراغی
🆔
https://eitaa.com/shahidan0313
#شهید_اسماعیل_چراغی
#اسماعیل_امنیت
#فرزند_زرینشهر
#قهرمانان_وطن