شهدای کرمان
✍سید پابرهنه معلم شهید سید حمید میرافضلی به روایت مادرش بی بی فاطمه قسمت اول... 🔹آقا اول قصابی داشت
✍سید پابرهنه معلم شهید سید حمید میرافضلی به روایت مادرش بی بی فاطمه قسمت دوم... 🔹بچه ها هم خوب بودند نمی گذاشتم به آقاشان یک سر سوزن جسارتی بکنند خودم کمر بسته آن جا ایستاده بودم آقا همه چیز را سپرده بود دست من رسیدگی به نماز و روزه شان با من بود من خودم آمادگی مسجدی و محرابی داشتم و یادشان می دادم که چی کار کنند. 🔸سر حمید که آبستن بودم یک شب خواب دیدم که دست کردم تو جییم و دیدم یک سکه تو دستم هست که روش اسم پنج تن نوشته شده در جیبم را محکم گرفتم تا این که از خواب پریدم صبح پا شدم و گفتم این بچه ام هم پسر است به نیت پنج تن حتماً که پسر هم شد اسمش را گذاشتیم غلامرضا و تو خانه صداش می زدیم حمید... 🔹حمید از بچگی پر جنب و جوش بود سر نترسی داشت بازی اش همه اش ورزش بود رضا دو سال از او بزرگتر بود همبازی حمید فقط او بود با هم شمشیر بازی می کردند کشتی می گرفتند از این کارها از بابت اشتباه کردن هیچ کدام شان جرأت نداشتند. 🔸همه شان کوچک و بزرگ حتی همان سید احمد مواظب بودند دست از پا خطا نکنند عوضش تو کارهای دیگر به بچه ها سخت نمی گرفتم توقع پول و کسب و کار کلان نداشتم می گفتم معلم هم بشوید بس است روز بروید سرکار شب بیایید درس بخوانید یا برعکس حمید معلم شد رفت درسش را خواند آمد معلم شد با خواهر و برادرهاش خوب بود همه دوستش می داشتند. 🌹شرح عکس نشسته جلو شهید سید حمید میرافضلی... 🌹از سمت راست شهید عباس حسینی... 🌹شهید محمد قنبری... 🌹شهید عبدالمهدی جعفربیگی... 🌹شهید حاج احمد امینی... 💢ادامه دارد... @shahidan_kerman